قمر در عقرب است گویا مرا بخت یار نه می گردد

قمر در عقرب است گویا مرا بخت یار نه می گردد
به خواب غفلت است دلدار چرا بیدار نه می گردد
من بیچاره در حسرت چه ذلت ها که در غربت
نه می دانم به چه علت دلش هموار نه می گردد
هزاران دل درین دهر است ولیکن دل نه می بندم
که می دانم که از هر دل مرا دلدار نه می گردد
من بیچاره بد بختم قدر قهر کرده بر بختم
بدین خاطر سیه بختم مرا بخت یار نه می گردد
عجب دارم ازین گردون مرا کرده زخود بیرون
دلم را کرده است درخون چرا بی زار نه می گردد


قاسم بهزادپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.