| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم گرفته و حال و هوای باغ ندارم
یکی رفیق که شادم کند سراغ ندارم
ز بسکه طعنه شنیدم ز آشنا و غریبه
پر است ظرفیتم جای زخم و داغ ندارم
نه میل ماندن و نه تاب پر کشیدن هست
عقاب بسته پرم که ، کمی ز زاغ ندارم
اگر چه تنگ شده جا برای ماندنم اینجا
نگو سفرم بکنم مقصدی سراغ ندارم
هوای شهر سیاه است و آسمان ابری است
برای رفتن از این شهر من چراغ ندارم
نخواه که شعر بگویم برای این اوضاع
برای شعر نوشتن دل و دماغ ندارم
کنون که خار مغیلان گرفته صحرا را
دگر نشانی از گل و از کوچه باغ ندارم
شکسته بالم و افتاده ام به گوشه ی صحرا
درون باغ رفیقی به جز کلاغ ندارم
اگر که شعر من امروز پر ز آه و غم است
جنون گرفته وجودم از آن فراغ ندارم
نگو به هاشمی امروز شاد و سر خوش باش
دلم گرفته و حال و هوای باغ ندارم
ابراهیم هاشمی دهقی