باز تاریکی شب شد و دلم تاب ندارد

باز تاریکی شب شد و دلم تاب ندارد
من تشنه ام و کوزه ی بشکسته ی من آب ندارد
آن ناوک مژگان و خم زلف تو انگار
قصد سفر از کوچه این خواب ندارد
صد حیف از آن چشم در آغوش نقابت
در خانه ی من حرفی به جز وسعت یک قاب ندارد
در وصف لب غنچه ی خندان تو ای عشق،چه گویم؟
گیرایی آن را میِ چند ساله ی نایاب ندارد
بخشیده به لب های تو صد جام می، اما
گوی که خبر از لب ما ساقی سیراب ندارد
در خیل رقیبان طلبت کار بزرگیست
اما دل من واهمه از کوسه ی مرداب ندارد
ای لب شکر، ای جوش سراب، ای خم هستی
من تشنه ام و کوزه ی بشکسته ی من آب ندارد.

صبا گوهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.