امشب از خانه تو گریه کنان خواهم رفت

امشب از خانه تو گریه کنان خواهم رفت
بار دیگر ز غمت ناله کنان خواهم رفت

گفته بودی که چو رفتی مبرم از دل و یاد
با غمی حک شده بر این دل و جان خواهم رفت

راز دل گرچه هویدا شد و این شد حاصل
تا که این راز بماند به نهان خواهم رفت

چشم بر راه ندارم که نشان یابم و لیک
به همان جا که ندارم به نشان خواهم رفت

چه خوش این عاطفه را نغمه جانم کردی
خسته اما همه شب نغمه کنان خواهم رفت

من ندانستم از اول معنی بودن را
تا که این بار بگویی تو بمان خواهم رفت

(از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران)
عاقبت هم تو بمان، با دگران خواهم رفت

روبروی تو نشستم که نگاهی بکنی
از بر تو عقب سر نگران خواهم رفت

چرخ گردون که نچرخد به مراد دل ما
تا ثریا همه را چرخ زنان خواهم رفت

اینک از عمر سمر نیست زمانی باقی
گرچه این بار هم از جور زمان خواهم رفت

سمر دیوان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.