هرچه از تردید بود را کَندم و

هرچه از تردید بود را کَندم و دور ریختم و جایش را به تو بخشیدم
تو در آنجا نهالی از عشق کاشتی
من آبش دادم
انگار چیزی را نمی گفتی ولی همچنان امّید میدادی که نهال عشقمان سبز میشود روزی
حالا که چند بهار گذشته
دیگر نیستی اینجا
من اما نهالی را که تو کاشته بودی و سبز نشد هرگز ،آب می دهم هر روز یکبار

فاطمه میرزاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.