تمرکز کن, به روی شاه‌ْزخمِ درد قلبت با دمی محکم

تمرکز کن,
به روی شاه‌ْزخمِ درد قلبت با دمی محکم
به دقت گوشه‌ای از لمسِ گلبرگ حریر ذهن را آرام
بِبر بگذار بر فرق نگاه لوچ مانده‌اش به گلدانِ گل مریم

بگردان چشم نیک انگار رنگین پوش عاقل را
به سمتش با نگرورزی
بدون اندکی حتی که یک اندیشه‌ی فرضی

نگاهش کن,
ببین ژرفای دردش را به عمق سالیانی غم
بکش با دست مهرت روی زخمش اندکی مرهم

تنفس کن,
بِدم بر حال احساسش کمی امید
به سر انگشت باورهای ذهن گرم و گیرایت,
به نرمی برگ برگ خاطرش را هم نوازش کن
به روی صفحه‌ی جانش برایش با مثالی
از گلستان وجودش, رسم ارزش کن

نفس را ( ها ) بکن بر دست تقدیرش
که مانده زیر بار هجمه‌های ترسِ از فردا
تو با قطعیّت از باریدن باران بگو بر روی دشت خسته‌ی دنیا

کلاه احترام از سر تو بردار و
دو دستت را به روی هم,
به سوی آسمانِ عشق مایل کن
به روی این همه غم, مهر نازل کن

بگویش که تو را ... من خوب می‌فهمم
بگویش که تو را ... من خوب می‌دانم

خودم را هر زمان وقف تو میدارم
به گلدانِ تن آرامشت هر روز, گل یاسی به رنگ نور میکارم

به او هر دم نده پندی ...
برای مرهمی لایق,
تصور کن که با گرمای عشقت روی زخمش بوسه می‌بندی

تصورکن که این بوسه میان هر دو ابرویش چه می‌کارد
چه را در ذهن او آرام می‌دارد

نفس را حبس‌کن در سینه‌ات گاهی
به نرمین‌ْبوسه‌ای از چشم‌گاهِ رویِ پیشانی,
فراخوان نور را آرام
بِدَم بر زخم قلبت تا شرر را دور گردانی همان هنگام

دوباره لمس کن اندوه را در قلب خود آرام
بخوانش نرم و آهسته, به گرمی با صدا, با نام
نگاهش کن که با این مهربانی, او چگونه باز می‌خندد
چگونه باز می‌تابد چو خورشیدی به جانت, از سحر تا شام

همان موقع که چشم ذهن تو بر چشم قلبت نیک می‌خندد
بدان دیگر سیاهی از وجودت بار می‌بندد ...


سپیده طالبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.