زده بال مرغ شیدا , ز تو بام دل بگیرد

زده بال مرغ شیدا , ز تو بام دل بگیرد
دل هرکه بی توباشدحیف نام دل بگیرد

زاد روز تابناک هشتمین ستاره آمد
بس طلوع شمس عالم زتوشام دل بگیرد

دل اگرشکسته داری درقفل وبسته داری
به رضاسپرده کن دل که حِزام دل بگیرد

دل اگربه شک فتاده شده سنگ‌قلب ساده
به رضا سپرده سازش که لگام دل بگیرد

چو شکست از زمانه ,شده قلب, ظالمانه
به قلمرو رضا شو که زمام دل بگیرد


صدیقه فرخنده

در باورم نگنجد , دنیا به این سادگی است

در باورم نگنجد , دنیا به این سادگی است
کنکاش راز و رمزش , گویند که دیوانگی است

مولای جان و خیام , از راه و رسمی جدا
وصف خدا نمودند , این اوج آزادگی است

این سر کبریایی دانیم که غایت ماست
چون بایزید می گفت , غایت در افتادگی است

خرقان و احمد جام هر دو وصال یارند
شروع راه وصال , اول به دلدادگی است


بهروز حیدری نائیج

اگر پرسند

اگر پرسند
گویم
نه وصلی بود و نه از دور تماشایی
اما خوشم که شعر
سپرِ صد بلا شود
و روح شاعر هرگز به اسارت نرود
و اگر بمیرد شاعری
حسرت را با خود نبرد
که شعر عقده را, ناگفته را از دل بزداید
و من...
و من خرسندم
پیش از آنکه جهان غرقِ آشوب شود
به تو گفته‌ام
دوستت دارم...


فرهاد مهدوی

در مجلس مستان تو , من مست مستم یا رضا

در مجلس مستان تو , من مست مستم یا رضا
ساقی بیاور شربت از میخانه ی دارالشفا

اینجا تمام زائران , محتاج دستان تو أند
آقا قسم بر مادرت , کن گوشه چشمی سمت ما

یا میکِشی تا مشهدت با عشق خود ؛ یا می کُشی
با عطر گل های خوشِ پیچیده در صحن و سرا

باید دخیلم را ببندم بر ضریح ِمرقدت
هر کس دلش لرزد تو هستی بی گمان مشکل گشا

ای صاحب جودو کرم هر شب طوافت میکنم
از لطف بی حدّت شدم حاجیِّ در گاهت رضا


زینب حسنی

رازِ محوِ چشمانِ مسخِ

رازِ محوِ چشمانِ مسخِ
تو
در طنین دلنواز این
سکوت
فاش می شود

زیرِ پوستِ سفیدِ سردِ
من
جوشش ناگهانی سرخِ
عشق
آغاز میشود

ذره ذره جان بگیرم و
تو را
در وصالِ آب و خاکِ
مرده یِ تنم
جست و جو کنم

گاه که دلتنگ میشوم
باز پیرهنت را بو کنم

بر لبت ترانه می شوم
شعر شاعرانه می شوم
گر صدا کنی مرا

مثل رقص باد
بر تن لختِ شاخه ها
عاشقانه می شوم
گر نگاه کنی مرا


سحرفرجی

اجازه می دهید این بار از تکرار بنویسم؟

اجازه می دهید این بار از تکرار بنویسم؟
از این دردی که می بارد از این اجبار بنویسم؟

از این موج مسلمانی که پر کرده فضای شهر
از اندوه هزاران زن از این پیکار بنویسم؟

نوشته روی بیلبورد که زن با مرد یکسان است
دروغی که نمی گنجد در این گفتار بنویسم

نکاهش جمله ای کوتاه و مرگش عکس تنها گل
و زخمی که نمی خواهم براین دیوار بنویسم

به حکم شرع و قانونش زبان دل همیشه لال
اجازه می دهید این بار را از یار بنویسم؟

عجایب خلقتی دارد پر از اندوه پر تکرار
اجازه ‌؟ مطلبی را از سر تکرار بنویسم!


مهساپارسا

تصویرِ قشنگی ست تو را خواب ببینم

تصویرِ قشنگی ست تو را خواب ببینم
عکسی ز تو در برکه چو مهتاب ببینم

چشمم نرَود رویِ هم آن لحظه که رفتی
در حسرتِ آنم که تو را خواب ببینم

یک لحظه تو را چونکه شوم خیره به چشمت
همچون خودم آشفته و بی تاب ببینم

ای عشق بگو تا به کی اینگونه خودم را
بی تاب و گرفتارِ به گرداب ببینم

کی می رسد ای قصّه ی صیّاد و صدف ها
آن لحظه تو را چون دُرِ نایاب ببینم

علی پیرانی شال