دراز روزی آخر

دراز روزی آخر
دیوار ها را
بر می دارم!
با _ ناز _
جای شان
بذر پنجرهِ باز
می کارم!...

محمد ترکمان

تازیانۀ آغاز بود و,

تازیانۀ آغاز  بود و,
التیام جراحت نور
خاطرۀ مرغ سحر
در ذهن تمشک‌های جنگلی

و کمی آن‌سوتر از خیال,

موج بود و ماسه و دریا
با اُپرای زندۀ راهبان
_ این عاشقان آیندۀ مسیح _
بر بلندای معبدی آشفته:

آه غیب‌گویان کاهن دلفی!
ندایتان را ببُرید
ما خود,
دهان به دهان اعوجاجیم!


و من,
که تدهین نمی‌شدم
در آب هیچ چشمه و رودی,
هرچند
لباس مقدسّم پوشانده,
و هزار پااَفزار ایمان
به پای دلم بسته بودند ...

بمِ آواز تک‌خوانِ محراب
تا زیرِ نردبان حاجت
بالایم برده بود
بلکه
به چاه خلوص بیفتم

اما در آن هرچه بالاتر,
جز تنورۀ تاریکی نبود
و پیامبری تسخیر شده
که در محل تلاقی سه پرتگاه
نیایش پریشانش می‌کردند

ش!

در گاهِ انتخاب
میان مقصد و رویا
از خواب همۀ خدایان
ستاره ی نسیان می‌گذشت
و طالع حضور من برایشان
به تازیانۀ آغاز
تأویل می‌شد.

فریبا نوری

پرنده تنهاست

پرنده تنهاست
انعکاس چراغ خاموش خیابان را
بر تن نازکش حس می‌کند
تکه چوبی بر دهان
در دل کوچکش غمی نهان
باران می‌بارد!
خانه اش نم میکشد
تنش نم میکشد
و تو به آسمان نگاه میکنی و
میگویی
چرا باران نمیبارد؟
پرنده تنهاست


فائزه فاضل

غروب بود سوسوی یک ستاره بود

غروب بود
سوسوی یک ستاره بود
عابر پیاده ,
امروز
میان‌ کوره راه نبود !
تپه ها
پر از لاله های سرخ !
بالاتر امّا
افق های تازه بود !
ای دریغ و درد !
رفتن ,
دیدن منظره ها
پله پله بود
اما پای رفتنم نبود !
سهم من
همین غروب دلنشین
کوچه های باران خورده بود !


حسن بهبهانی

باران را دیدی

باران را دیدی
که با صدای لطیف ش به پنجره میکوبید؟
و پلک‌هایم را,
آن لرزان نمور که می‌خواست
جای زبانم سخن بگویید
آیاصدایش را شنیدی؟
من تو را دیدم,
و جانت را
که نورِ تو بود
و استخوان‌هایت را,
همان رواق معبد تنت که میگفتم
وطن من است
حالا این من,
دلتنگ توست
تو چطور‌ ؟
ما را به یاد میآری؟


علی صادقی پری

بی تو من باز شبی

بی تو من باز شبی
خسته ازآن کوچه گذشتم
بر لب قدحی
می زده پیمانه شکستم

من بودم و یک کوچه
پر از حسرت فریاد
یک پنجره و یاس سفید
رفته از یاد

یک خانه پر از خاطره
با حوض و اقاقی
مانده سر کوچه لب دیوار
هنوز اسم تو باقی

من خسته شبی باز
از آن کوچه گذشتم مست
از می و پیمانه بیاد تو
نوشتم


ایرج بهرام نژاد

این خطوط آشفته

این خطوط آشفته
آخرین بازمانده از ...
منظومه ی شمسی بود
که هیچ گاه ...
بدست مخاطبش نرسید !!


مریم_مینائی

توی آسمان می‌رقصید؛

توی آسمان می‌رقصید؛
پنجره را که بستم
ماه مُرد!

سعید فلاحی