خاطراتت در فضای خانه مهمانِ من است
نیستی؛ تصویرِ تو در قابِ چشمانِ من است
با خیالت چای مینوشیم و خلوت میکنیم
همدمِ و همصحبتِ هر روز, فنجانِ من است
در نبودت, آسمانْ تاریک و سرد و ساکت است
ماهِ پشتِ پنجره, تنها نگهبانِ من است
شعر میخواندی شبیه موج در آغوش باد
شعر میگویم برایت, فصلِ طوفانِ من است
از صدای مهربانت این جهان آرام شد
نغمهی زیبای تو موسیقی جانِ من است
تارها را با نوازش شانه میکردی مدام
ردِّ دستانِ تو بر موی پریشانِ من است
بذرهای رزِ قرمز در بهارت غنچه کرد
رفتی و پاییز در تقدیرِ گلدانِ من است
حرفهایم با تو در انبارِ قلبم خاک خورد
عشقِ تو, یک راز در دنیای پنهانِ من است
من به لبهای خودم زخمِ جدایی را زدم
کاش بودی, بوسهات تسکین و درمانِ من است
لحظهای لبخندِ تو از یادِ من دور نَمانْد
با منی؛ میخندی و این بغض, پایانِ من است
غزاله سابیزا
سر به روی صخره داری, موج دریایی مگر!
عطر نرگس می فشانی, باد صحرایی مگر؟
شعله از هرم نفس های تو بیرون می زند
آفتاب مشرقی یا فوجی یامایی مگر؟
ای جنون در رگ رگ اندیشه ات, حرفی بزن!
همدم ابن السلامی, یار لیلایی مگر؟
وعده ها دادی که می آئی ولی ای نازنین
من فدای تو شوم یک روز می آئی مگر؟
فرصتم کوتاه و تو امروز و فردا می کنی
بگذر از امروز اما بند فردایی مگر!؟
هر کسی آمد نشان از مذهب عشق تو داد
در کجای نکته ی حل معمایی مگر؟
خانه ات آباد این رسم وفاداری نشد!
ساکن خوب کدامین شهر رویایی مگر!
علی معصومی
گاز از آن سیب زنخدان تو زدن ما را بس
آه از آن سیب که کال است
درد دندان مارا بس
افسانه لعل میرزاده
ایتا.........................حال خوب..
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم.
خسرو گلسرخی
می دانم همیشه دیر می رسی،
اما من هر روز درست سر وقت به انتظار آمدنت می نشینم!
آن پریشانی آمیخته با شوق رسیدنت را دوست دارم.
رمان: گاهی خودت باش،
نازنین جهانگیری
من چون باد به دنبال نسیم,
کولیِ شب گرد خیال تو ام
تو چون برگ,
در به درد
به دنبال سکوت من
من اگر حرف نزنم
سکوت مرا میکُشد
تو اگر مرا گوش ندهی
بی کسی مرا میکُشد
باد زخم خورده از پاییز ام
و تو مهر باقی مانده
از قافلهی نامردان
کیست که بداند
در اندیشهی باد چه میگذرد؟
آن باد ولگرد که میکوبد بر پنجرهی خانه ات
شاید به دنبال
یک شب زده است
یک هم نفس تا میخانهی شهر
و تا سحر آواز خواندن
و تو
من تهی را
احساس کردی
و تو
تنهایی من را
در آغوشت خاموش کردی
علیرضا یوسفی
کاش می توانستم از بر بخوانم
آخرین دلنوشته ام را برایت
وقتی دلم دیکته می گفت
دستم جرات درست نوشتن داشت
کاش در کتابت اشعار پریشانم
جایگزین نمی شدند افعال مجهول
در ساختار درهم تنیده ابیات
یا منادای ساختگی و مخاطب مجعول
نقشی ضمیری نداشتند بجایت
کاش همه را به تو می گفت دلم
و می خواندم از بر برایت
تورج امیری