در طریق وفا تو صادق باش

در طریق وفا تو صادق باش
هی نگو که بیا و عاشق باش

عمر من بین به ساعتی مانده
تو به این ساعتم دقایق باش

در گلستان اگر تو خوش عطری
از برای دلم شقایق باش

نیست لایق برای تو هرکس
با اشارت بگو تو لایق باش

کن نصیحت مرا بگو به من
صاف و ساده شبیه سابق باش

زده باد مخالفم بر سر
او بیا با دلم موافق باش

تو نصیحت کن و بگو جانا
به جهان عاری از علایق باش


( دفتری ) را ببین تو در گرداب
تو بگرداب همچو قایق باش

حسین دفتری

شهر چشمانت عجب زیبا شده

شهر چشمانت عجب زیبا شده
محشری در شهر دل بلوا شده

قایق چشمان تو در ساحلم
می برد با خود, دلم دریا شده

پُر ز امواج خروشان چشم تو
نم نمک عشقت به دل پیدا شده


چشم شهلایت برایم نازنین
در نطر باغی ز یک رویا شده

می زنی با تار مژگان هر دمی
بر دلم چنگی و دل شیدا شده

در دل بهمن نمودی آتشی
دلبرم,آتش به دل غوغا شده


بهمن سلیمانی نژاد

همیشه پشت پنجره می نشست

همیشه پشت پنجره می نشست
همه می‌گفتند شیرین عقله.
طفلی دختر همسایه!
فقط انتظار
فرهاد را می‌کشید


چی ماه بخشنده

هجران

مگر شود کہ نام تو زدفترم جداشود
طنین خندہ ھاے تو زخاطرم رھا شود

برو بدانکہ عشق تو زدل جدا نمے کنم
اگر کہ بند بند من زھم جدا جدا شود

مسافرے بہ شھر دل برو خدا بہ ھمرھت
ولے بدانکہ عاشقت زھجر تو فنا شود

بہ گاہ رفتنت بدان کہ جان بہ در نمےبرد
زبعد تو اگر دلش بہ این جفا رضا شود

بھنام بھامین

خیلی فرق هست بین اون کسی که

There is a lot of difference between Someone beautiful who you love And someone who is beautiful because you love .
خیلی فرق هست بین اون کسی که

 چون قشنگه دوستش داری و کسی که چون دوسش داری، قشنگه .

یک تار موی تو, مرا از راه به در کرده

یک تار موی تو, مرا از راه به در کرده
بلندای نگاهت , همه جان را چه تر کرده

در قلب پاکت, عشقی نهان است
عمق درون چشمت , شبیه آسمان است

از خود همه چیزت دریغ کردی, اما
مهرت, تا ابد خواهد ماند در بر ما

یک تو هستی و یک منِ پر ز عشق
یک جان و یک دلبر, نامت بهتر ز عشق

گفتم که من به نامت می زنم دنیا
آرامش آغوشت هست, بهتر ز دریا


فهیمه دیده خانی

مرا با عشق و لیلی آشنا کردی و جان دادی

مرا با عشق و لیلی آشنا کردی و جان دادی
به هر کس را که خواهد وصل تو, راهی نشان دادی

پس از چندی که پشت درب های خانه بنشستم
چرا با چشم های خود به مجنون آسمان دادی؟

گرفتاری, نبودِ یاوری در زندگانیِ نیست
گرفتارت شود هر آن که بر عشقت امان دادی


چرا ابراز های عاشقان را هیچ می‌دیدی
چرا جان نامه های مردمان را این و آن دادی

ز وصلت خسته, از مرگت‌ گریزانم, نمی‌دانم
برای چه به این دل خسته ی عاشق زمان دادی

علی احمدپور