دوست دارم از آن من باشی ,

دوست دارم از آن من باشی , توی این روزگار نامردی
بین این مردمی که سوخته از , آتش ظلم های پردردی
دوست دارم , کنار شانه ی من , عاشقانه شبی قدم بزنی
دست خود را به دست من بدهی , بی هراس از هوای شبگردی
خوش ندارم به غیر چشم خودم , چشم نامحرمی به تو بخورد
غیرتی می شوم نگو و نپرس , با وجود تمام خونسردی
اعتراضی به عشق می کردم , دیکتاتور می شدی و با چشمت
می ربودی تمام جانم را , در دلم انقلاب می کردی
در مسیر هزار اندوهی , عین کوه بلند و پر برفی
بار غم را کشیده ای امّا , خم به ابروی خود نیاوردی
گرچه دور از منی و فاصله ها , از همین ابتدا مخالف ماست
شک نکن خارج از وطن بودی , منتظر می شدم که برگردی


علی اکبر سلطانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.