چنانت دوست می‌دارم

چنانت دوست می‌دارم
که هرگز در نگاهم , دست‌هایم
بوسه‌ام , آغوش بازم
سینه‌ی پر درد و رازم
این دل خون گشته‌ سازم
یا جهان نغمه‌پردازم ...
غیرٍ نام تو ,
در گوش جانم نیست...,
وایٍ من!؛ هر لحظه می‌بینم , که ٫٫آنم٫٫ نیست!

برای روزٍگار‍ٍ خوبٍ پایانٍ جدایی‌ها
تپش‌ها , پای‌ها , سویت دویدن‌‌ها
تو را پیوسته از نزدیک دیدن‌ها, شنیدن‌ها
برای با تو از احساس و از اندیشه , چیدن‌ها

برای خنده و شلاق گیسویت که بر ابرٍ پریشانی
رهایی را رها در باد
بر بال کبوتر , نقش می‌بندد,
برای من که پرپر می‌زنم
تا پیش من باشی...

برای تو!


حجت اله یعقوبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.