کنار پنجره بودی و شانه می دادی

کنار پنجره بودی و شانه می دادی
گلی به موی خودت شاعرانه می دادی
و کاش چشم زلالت به عشق تن می داد
مرا که خشک ترینم..جوانه می دادی
پر از نگاه تو بودیم و خواهشت اما
تو هی به حجم نگاهم کرانه می دادی
همیشه در پس پرده ؛ عبور می کردی
همیشه دست دل من بهانه می دادی
به این امید که قربانی ًصفات ً شوم
به زائر دل خود آب و دانه می دادی
شبی که تازه رسیدم بچینمت ز خیال
عجب جواب مرا عاشقانه می دادی

نگاه آبی خود را دریغ کردی تو...
و از حرارت چشمت مرا...نمی دادی

سیدقاسم حسینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.