ایکاش، لحظه ها، در جوانی ما، می ایستاد.

ایکاش،
لحظه ها،
در جوانی ما،
می ایستاد.
و من و تو،
در لحظه ها،
برای سالها،
منجمد می شدیم.
در کنار هم،
با جوانی،
می ماندیم.
عشق می ماند و ما،
و لحظه های ماندگاری،
کاش لحظه ها،
می ایستاد و ما را،
در خود، ذوب می کرد.
و عشق،
تنها کلید اسرار خلقت
می شد.
زندگی بدون عشق،
شوکرانی تلخ
و مسموم است که،
حتی در لحظه هم،
به پشیزی نمی ارزد.


حسین یونسی

اشک از گونه هایم جاری بود

اشک از گونه هایم جاری بود
به جای آب ریختن پشت سرت
بغض شعرم بوسه می زد گلوی ساطور را
در دست سلاخ پائیز؛
و حالا آسمانِ آغشته به خون دلم
جای زخم هایی ست مبتلا به خزان که
بر روی لب برگ های پیر جا مانده!

مرتضی سنجری

سقوطم را به تماشا نشسته ای از شاخه های درخت انتظار؛

سقوطم را به تماشا نشسته ای
از شاخه های درخت انتظار؛
میوه ی نارس خیالم
در التماس خورشید رقصید
حوّا جان..،
برای رسیدن تو
دلم همچون غوره صبر کرد
و حلوا شیرین شد به کام ایوب!


مرتضی سنجری

این روزها خون می‌خورم از بس پریشانم

این روزها خون می‌خورم از بس پریشانم
بـا عشق، با دیـوانـه‌گی دست و گریبانم

او سـازِ رفتن می‌نوازد بـارهـا اما
من مانده‌ام حتا دلیلش را نـمی‌دانم

از ابتـدایِ دوستـی تـا انتهــایِ عشـق
چون روحِ سرما خورده‌ی یک بیدِ لرزانم

گُم می‌شوم در خویش و باتو می‌شوم پیدا
ای عشـق! ای سـر منشأ غـم های پنهانم!

کامل نخواهد شد سـوای او یقین دارم
بر مومنی چون من، بنایِ دین و ایمانم

من چون کویری تشنه، چون یک رودِ بی آبم
بـر مـن ببـار ای ابـرِ فــروردیـن، ببـارانم!

رامین ملزم

به خود پناهم ده

به خود پناهم ده
که در پناه تو
آواز رازها جاری‌ست
و در کنار تو بوی بهار می‌آید.

حمید_مصدق

بس که لبریزم از تو …

بس که لبریزم از تو …
میخواهم بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ_فرخزاد

ای زندگی تن و توانم همه تو

ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی
ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی
از آنی همه من
من نیست شدم در تو
از آنم همه تو


مولانا