رؤیا باقری

هر روز می‌چینم در این خانه، این میز، این گلدان و فنجان را

پس می‌زنم این پرده‌ها را تا از پنجره فصل زمستان را

من زندگی را دوست دارم که گل‌های گلدانم نمی‌میرند
شاید اگر روزی نبودی من، این دل‌خوشی‌های کماکان را

هر روز می‌چینم برای تو، یک شاخه گل یک شاخه آرامش
وقتی تداعی می‌کنی در من آرامش دور ِدبستان را


من دختر کوهم که زانوهام، با هیچ بادی خم نخواهد شد
من در کنار دست‌های تو شرمنده خواهم کرد توفان را!


از مرزهای بسته‌ام رد شو، خوش‌بختی‌ام را با تو باور کن
در دست‌هایت جا بده امشب، آهوی از هر جا گریزان را

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.