نشستندبه هم نگاه کردندچیزی به هم نگفتنداز تندی نفس هادر خیزاب خموشیهر چیزی را شنفتنددو نیلوفر در مهتاببه همدیگر پیچیدندشکفتند.عمران صلاحی