بی مرزم از آن گونه که در قاب نگنجم

بی مرزم از آن گونه که در قاب نگنجم

بیداری سرشارم و در خواب نگنجم

پوباتر از آنم که به تصویر درآیم

در همهمه ی حافظه ی آب نگنجم

میلاد من است این دم بی نام و نشانی

این لحظه که در مدفن القاب نگنجم

ننگ است که رنگی بپذیرد جرَیانم

رودم من و در بستر مرداب نگنجم

آیین من آیینگی تابش ذات است

در میکده و مکتب و محراب نگنجم

قربان ولیئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.