در این بندر، دل از داغی به خون افتاد

در این بندر، دل از داغی به خون افتاد
زمین لرزید و آتش بر ستون افتاد

صدای ناله می‌آمد زِ دل‌های خموش
که در شعله، جان از استخوان افتاد

دلِ دریا، به تنگ آمد ز داغِ ما
که خون از چشم موجِ بی‌امان افتاد

شهیدانِ زمین، خوابیده در خاکند
که نام‌شان به لب‌های جهان افتاد


ای ساحل زخمی، بمان بر پایِ اندوه
که صبحی بی‌ستاره بر زمان افتاد...

محمد حسین زاده