ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پرسیدند خانه امید کجاست؟
گفتم:
خانهی امید،
کلبهای بیدر و دیوار است،
که مرزش
نه چوب است،
نه سنگ،
که دل است و لبخند.
خانهی امید،
پنجرهای ندارد،
اما نور
از چشمهای رهگذرانِ خسته
میتابد به درون.
خانهی امید،
قفل نمیشود،
که هر که بیاید،
با زخمی یا بیزخمی،
جایی برای نشستن دارد.
خانهی امید،
سقفش از دعاست،
ستونهایش از صبوری،
و فرشش از مهربانیهای ناگفته.
آنجا،
باد اگر بیاید،
درِ بستهای نیست که بلرزد،
آتش اگر بنشیند،
دلهایی هست
که خاموشش کنند.
خانهی امید،
نامی ندارد،
نشانی نمیخواهد،
هر جا که دستی بیمنت
به سویی دراز شود،
آنجاست.
مازیار ارجمند
دیدمت، آن لحظه در اوج فرار
چشم تو لرزان، پر اضطرار
ایستاده بودی به طوفان غریب
دل سپرده به هُرمِ شوق و نهیب
استرس چون موجی بر چهره نشست
در نگاهت سایهای از ترس بست
من نگاهت کردم و دل بیقرار
تو شکستی سکوت را بیاختیار
اولین دیدار، غریبی لطیف
لحظهای کوتاه، ولی بیبدیل
تو پریشان، من پر از شوقِ نگاه
قصهای ماندگار از صبح و پگاه
گفتم آرام، دل مگیر از هراس،
این شروعیست که میگیرد اساس
نگرانت بودم و چشمم به تو
اولین دیدار، پر از جادوی نو
مازیار ارجمند