از خزان هرگز مخواه یاری رسان گل شود

از خزان هرگز مخواه یاری رسان گل شود
کی دل پژمرده ، هرگز نغمه‌ای بلبل شود.
بال و پر بشکسته را میلی به پروازش نیست
ناله‌ای غمگین و شاید طعنه‌ی محفل شود
دست بی‌تابم نمی‌روید ز خاک بی‌ثمر
بذر بی‌بارم کجا یک مزرعه سنبل شود
چشم من بی‌نور تو ، دریای شب‌های غریب
کی به باران نگاهت ، باز چون ساحل شود؟
بر زمین افتاده را دستی بگیر و جان بده
ورنه این باغ از هجوم درد، بی حاصل شود
بر لب خشکیده‌ام جز حسرتی باقی نماند
اشک شبگیرم کجا خورشید روشن دل شود
باز هم نوحه سرای گل شد این شاعر چرا
تا که از این گریه ها خشمی دگر حاصل شود
صبر کن ای دل، که گرچه راه دور و سخت بود

هر کسی که گم شد از خود، عاقبت «واصل» شود

علی جهانیان