من از افکار پوسیده پر از زنگار می ترسم

من از افکار پوسیده پر از زنگار می ترسم
از آنکس که سرت را می دهد بر دار می ترسم

جهالت چشمها را کور می خواهد پریشانم
برادر با برادر می کند پیکار می ترسم

من از این دل شکستن ها به روی خود نیاوردن
صدای قلب بارانی, ولی تو دار می ترسم


از آن روزی که با سیگار سوزاندند دستم را
من از خاکستر جا مانده از سیگار می ترسم

همیشه از سپیدیها سیاهی در نگاهم ریخت
که از رنگ سفید روی هر دیوار می ترسم

پیاده می شوم دنیا کمی آهسته تر بس کن
از این ‌چرخیدن نا حق بی مقدار می ترسم

تمام سایه ها انگار ابلیسند و می خندند
من از شیطان پنهان گشته در افکار می ترسم

امیدم به نگاه حضرت حق بود و صد افسوس
نمی دانم چرا از حضرت دادار می ترسم

شیرین بذری