چشم پر افسون تو با جان من بیگانه است

چشم پر افسون تو با جان من بیگانه است
آن دو چشم مست تو راز دل دیوانه است

جان من انگار با چشمان تو افسون شده
بی گمان چشمان تو آغاز یک افسانه‌ است

من ننوشیدم از آن چشمان پر شور و شراب
بهترین می ، چشم تو اندر خُم میخانه است


تو برافروختی به جانم آتشی از جنس غم
آتشت بر جان من بوی خوش ریحانه است

چشم تو سرمشق هر نقاش عاشق سیرت و
چشم تو زیباترین بت در دل بتخانه است

در حضور چشمانت بارها محکوم شدم
قاضی این محکمه چشمان یک دردانه است

چشم تو شمع و دلم پروانه‌ای بر گرد آن
آخرین شعله ز شمع مرگ گل و پروانه است

می‌کنم تکرار اینجا قافیه را با دلیل
چشم تو دیوانه خانه ،قلب من دیوانه است


سجاد ممیوند

غم در دلم و دور ز تو خانه خرابم

غم در دلم و دور ز تو خانه خرابم
بیچاره و آواره پی جام شرابم

بخشیده خدا درد و غمم تا به نهایت
ای کاش خدا کم کند از درد و عذابم

گفتی که ز من دور نشو می دهمت جان
جانت دگری شد کمی بعد غیابم

چشمان من از دوری تو چشمه‌ی پرآب
فواره شده دور ز تو چشم پر آبم

نه تو نه خدا و نه خودم از که بپرسم
تو در سر من پر ز سوالی و جوابم

سجاد ممیوند