عاشقی را دانه کردم تا که در دامش کنم

عاشقی را دانه کردم تا که در دامش کنم
خود پریشان پر زنم تا لانه بر بامش کنم
سینه ام همچون پرستویی به تور افتاده دل دل میزند
حلقه کن دستت به دورش تا که آرامش کنم
هر بهاران در میان سرو های کوچه اش روییده ام
لحظه ای شاید نگاهی من بر اندامش کنم
دود آتش آنچنان از سینه ام برخواسته
تا که عشقش را عیان در شهر اعلامش کنم
خواستم تا مهر تو از قلب خود بیرون کنم
آنچه پخته را چگونه میتوان خامش کنم؟
آن اوایل این گمان کردم که عاشق گشته ام
اینک این دلدادگی را مرگ من نامش کنم


سارا عسگری