ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
درپیچ وتاب گیسوانش
گم کردم ره خانه ی خویش
درآن سیهی به ناگه دیدم دل خویش ریش
تیرمژگانش نشست برعمق دل
چنان کشیدخنجرمژگان بردل که گویی نه دل بود،بودگِل
گفتمش خرسندوراضی، هرآنچه ازتورسدنکوست هرچه دارم وندارم فدای دوست
تونداری کز من خبر
اما من بگویم از تورازها تاسحر
گفتمش زمن چرا روی گردانی
بگویمت بازتابدانی
گفتمش دیوانه شیدایت منم
عاشق وسرگشته وحیرانت منم
آنکه عمرزلیخاداده ست به پایت منم
سربه سجده ی عشقت نهاده ست منم
تویوسف زیبارو و من زلیخای فرتوت
بیاومعجزه ای کن تانرفته ام ازدست ای دوست
جامه ای ده تابیارایم چشم
که بی تو این چشم شیدا نیاساید دم
این همه گفتم سخن درمحضرت قاضی عشق
حکم کردی برسکوت اما باشد راضی ام
رؤیارضائی جو