ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نگاهم سراسر بنبست است
مسیر ها درخویش گم شدهاند
دستها بسته
و ذهن ها در قفسهای خودساخته، خسته
اما...
چشمانی هنوز به افق خیرهاند
با نوری تابنده
و عشقی که اوج میگیرد
همچون پرندهای در مهِ غلیظِ صبحگاهی
فراموشیها، گاه یادآور میشوند
قلبهایی سنگین
دهانهایی بسته به صدای خویش
و چشمانی سوخته از تماشای بیعدالتی
در سکوتی لبریز از فریاد...
آری، همان مردمان
مردمانی از تبارِ سکوت
اما این سکوت چیست؟
ترس است
یا عادت؟
یا شاید...
سکوت، نام دیگرِ ماست
آه...
پس آن نسیمی که وعدهاش دادند
کجاست؟
در کدام خوابِ نسل ها جا مانده؟
خواب؟
خوب شد یادم آمد
ذهن ها در خواباند؟ یا غفلت؟
چشمان دوختهاند یا دیدهاند و گریختهاند؟
عشق آتشیست؟ یا آهی؟
و گلوها...
در سکوتاند؟ یا در تبعیدِ فریاد؟
نمیدانم...
از درونم شک دارم
زبانم ناتوان
و جان، لبریز از ناگفتهها...
سخن بسیار است
و گوشها، اگر بخواهند بشنوند،
بیکران
اما
آهسته گوش کن...
آری، میشنوی؟
صدای لطیف، چون نجوا
نسیمیست...
همان که وعدهاش بود
و اکنون،
از پسِ قلههای مهآلود
بوی امید میوزد
آواز عشق بازمیگردد
و چشمهایی این بار بیدار
در آستانهی طلوعی نو
امیرمهدی محمدنیا