دگر نتوانم که سر عشق بپوشم

دگر نتوانم که سر عشق بپوشم
پر از فریادم ولی هر لحظه خموشم
پروا ندارم که پروانه ام چنین گرد شمع
به جان آتش افروختم ولی حلقه به گوشم
سحرگاهان مست نماز به پایت افتادم
منم آن رند آزادکیش چو از عیش تو نوشم
دل رسوای مارا نیست اما هست ملال تو
من از حریر نگاهت مدام به جوش و خروشم
چه کرده ای با من که جز روی ماهت نبینم
بسان آهویی که از عمد در پی صیاد کوشم


آرش بیشه کلایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد