چه می شد گر دل آشفته من

چه می شد گر دل آشفته من
به شهر چشم تو عادت نمی کرد
پرستوی نگاهت ناگهان از
دل آشفته ام هجرت نمی کرد
چه می شد اولین روز جدایی
برایم تا قیامت شب نمی شد
وجود پاک و سرشار از امیدت
گرفتار سکوت و تب نمی شد
چه می شد بغض چشمان قشنگت

برای چشم هایم آشنا بود
دلت با وسعت یک آسمان عشق
همیشه با غرورم همصدا بود
چه می شد می‌توانستم برایت
غزل‌هایی بگویم شاعرانه
و یا در آخرین مصراع شعرم
بگیرم از حضورت یک نشانه
چه می شد زیر باران نگاهت
گل نیلوفری را دیده بودم
و با از باغ همسایه شبانه
گل مریم برایت چیده بودم
چه می شد زیر سقف آبی شب
کنارم عاشقانه می نشستی
نمی گفتی مسافر هستی امشب
و بغض خسته ام را می شکستی

جواد جهانی فرح آبادی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.