موی تو نافهٔ ختن، روی تو هم چو گلشنم

موی تو نافهٔ ختن، روی تو هم چو گلشنم
کوی تو جنّت عَدَن، واد تو واد اَیْمَنم

صد رقمم نهاده ای، گونه به گونه ماجرا
در حق ما چه می رود، کاو نرود ز دشمنم

بی تو چه حاصلم فتد، واز کم و بیش روزگار
جز به هوای کوی تو، خار رهت خلیدنم؟


من نیم آنکه می زند، لاف محبّت از گزاف
باش رسد که بنگری، در دل خون تپیدنم

بی تو اگر جهان زند، رایت دور دلبری
مردم دیده کی نهد، دیده به سرو و سوسنم

زاین رقمم که می رود، سیل سرشک جو به جو
کس نکند به عهد ما، یاد ز ابر بهمنم

یک نفسم نمی نهد، توسن عاشقی عنان
شهرهٔ خاص و عام شد، رخت خرد دریدنم

از تو نمی برم به کس، شکوه خلاف دوستی
لیک نزد کسم به کین، وانچه زدی به خرمنم

از تو به شوره زار دل، نیست جز این نظر مرا
هم چو سروش در جهان، مهر تو پروریدنم


سروش فارسیانی

ای شهید سرفراز وادی مجنون سلام

ای شهید سرفراز وادی مجنون سلام
ای تپیده چون کبوتر در میان خون سلام

نام زیبای ارومیه به نامت روشن است
هر خیابانش به خورشید کلامت روشن است

تا تویی فرماندهِ ما، جان ما شیدای توست
لشکر جان بر کفی با نام عاشورا ی توست


نام تو فتح المبین را زنده می‌دارد هنوز
در دل بیت المقدس عشق می‌کارد هنوز

فخر می ورزد به تو والفجر و خیبر تا ابد
دشت خونین شقایق های پرپر تا ابد

بدر غرق خون تو عطر شهادت می‌دهد
اینچنین بر خاکیان درس رشادت می‌دهد

قایقی سرگشته ی تو رفته تا اروند رود
سرنشینانش ملائک، پر کشیده تا خلود

تا بهشتی جاودان در سایه ی طوبای عشق
در کنارت ای ابر انسان بی همتای عشق

مایه ی فخر سپاه پاسداران ی هنوز
افتخار سرزمین سربدارانی هنوز

واژه در واژه وصیت نامه ات غرق گل است
لاله ی غرقه به خون لاله زارانی هنوز

نام فروردین به نام پاک تو خورده گره
مایه ی سرسبزی فصل بهارانی هنوز

خاطراتت همدم اشک رفیقان مانده است
روشنی بخش و چراغ بزم یارانی هنوز

همچنان آتشفشان با شعله های جانگداز
آتشی در دل، نصیب داغدارانی هنوز

گرچه مفقودالاثر اما مزارت قلب ماست
غرق عشقی جاودانه لاله زارت قلب ماست

از شهیدان، خون به رگ داریم و صد جان در بدن
پیروان رهبر عشقیم و سرباز وطن

تا ابد راه تو را با جان ادامه می‌دهیم
با صلابت غرق در طوفان ادامه می‌دهیم

ای شهید ای باکری ای مظهر خون و قیام
تا ابد بر نام سبز و عشق پاک تو سلام

تا که دارد جان به تن، نوری غزلخوان شماست
ذره سان، پرورده ی خورشید تابان شماست


آرمین نوری ارومو

شاعرم با جوهری آلوده؛

شاعرم با جوهری آلوده؛
عاشقی ناچار و دست کوتاهم.
گمشده در تخت سخت خانه،
آتشی روی برگ کوباعم
صادقم بی امید از رقصیدن
من نیز خواب ابد میخواهم.
شکسته ام بی صدا و فریاد
همیشه در بیراهه میمانم.

ناشناخته و غریبم همچون
کتابی، با خطی از فرداروز؛
منتظر برای یک خواننده،
درجهانی بیخبر از دیروز
بی امید از دنیای فردا ام،
قاتل آرزو های هرروز.
سوگوار مرگ پیروز ها ام؛
دوست دارم که بمیرم امروز

توو سرم عکس تو میرقصه،
با ندا از عمق یک تاریکی
دست های من پر از کمبودند؛
موقعی که پیش من خوابیدی.
بودن تو عالمی دارد و تو،
هرچه فکر بد است را تاریدی.
چشم میبندم و میبینم؛
همچو یک ابر بهار باریدی

با خاطرات تلخ و بد تاریخم؛
دود میکنم هرچه تنباکوست.
هرچه حسرت هست یکجا میخورم،
دروغه درمان درد در داروست
هر صبح میخوابم تا خود شب،
دست و پا میزنم در این کابوس
مسیر دنیا رو به گرمای شر؛
من اما یک شاعر سرمادوست

آرین کارمانی

سرآغاز چنین شد رو به پایان

سرآغاز چنین شد رو به پایان
بینش رسایی دربند سود نادان
زور آزمایی بیرون زده از هر گریبان
کالبد من پیش سالِ پیش پشیمان؛
من از تو چنان گسسته مگر راه دیگری که هست؟
در رویان تابستان بیم آلود
بهار پاییز زده زمستان شد
اگرچه چشم ماه گرم و داغ خون شد
سُرمه به چشم پاکِ آغوشی برباد شد
من از من گله مند برآورده آرزوی دیگری که هست
لرزیده سهش سرد تنهایی
پهنه مرز رامش تا فرجامی
به ورا گویش و پسوند ینگی
من و تو آدمک روبند چوبی
سازش تنگنایی زندگی کُنش جا دیگری که نیست.


بابک رضایی آسیابر

آسمان خانه ی دل بی تو تکراری شده

آسمان خانه ی دل بی تو تکراری شده
سال ها کار دلم بغضو غمو زاری شده
هر چه بر سر داشتم یکباره با جانم بسوخت
خشک شد چشم ترم بسکه به راهت چشم دوخت
روزگار بد آتشی بر جان و بر قلبم نشاند
دودمانم را به باد ذلت و خواری کشاند
خوار شد بعد تو هر گل در زمانت تازه بود
رفت از این زندگانی آنکه خود آوازه بود
تازه شد درد و غمم هر دم که دلتنگت شدم
از زمان رفتنت هم صحبت سنگت شدم
تازه فهمیدم که خانه بی تو جای خنده نیست
بوستان بی باغبان باشد در آن گل زنده نیست
اعتبار زندگی گرچه وجود پدر است
این چراغ روشن خانه وجود مادر است

ابوالفضل قزاقی

من خواب چشمان توام ای نازنین ای نازنین

من خواب چشمان توام ای نازنین ای نازنین
من روح بی جان توام ای نازنین ای نازنین

من نقشه بیراهه ام در دشت پر سوز فغان
من مومن جان داده ام ای نازنین ای نازنین

من آبی آب توام  در سرزمین رازها
من دانه ی ساز توام  ای نازنین ای نازنین


هر سوی عشق روی تو بود در کاروان عاشقان
من عاشق روی تو ام ای نازنین ای نازنین

ای مالک ملک یقین شاهنشه دربار و دین
من بنده ی ناز تو ام ای نازنین ای نازنین

ای مومن دربار عشق کافر مشو در راه عشق
من کافر کفر توام ای نازنین ای نازنین

سامان رود در کوه طور تا می شود در کوه نور
من مستی جانانه ام ای نازنین ای نازنین

سامان کیانی

چیزی برای کشف نمانده

چیزی برای کشف نمانده
رازی که پنهان نیست
و همه ی آبها
به پاکی
روی دستهای کثیف
ریخته شد

برای صد و هفتاد و هفتمین بار
میخها تمام
میخهای زنگ زده ی کج
و چکشی که میز می خورد

بنگر به خاکستری صبح
و
دستت را بشوی

چه ساعت زشتی
بر دست نوشته :
کدام رفیق بزرگت
سبیل سیاهی
چنین نامساوی و بدریخت
به روی صورت تو کشیده ؟

کدام ، آخرین جمعه ی زمستان نیست ..
کمی برف
کمی سفیدی کمرنگ
به روی زمین نَشُسته ؟
و ابروباد آبی بی حال
برای نوشتن یک خط ؟

و شرم سفیدی اسفند
سبب ، قیام پایه ی میزُ
قعود جوهر خودکار
برای صد و هفتاد و هفتمین بار

کدام ، آخرین جمله ی انسان نیست ...


رضا هراتی

درخت کوچک آلوی من

درخت کوچک آلوی من
غصه نخور

وقتی فصل بهار بیاید
تو دوباره به بار می نشینی
و گنجشک ها
در حیاط خانه ی مادربزرگ
بازهم لابه لای شاخه هایت لانه می سازند
اما
بهار به جای فصل
برای من نام جاییست
که بین کودکی
تو را در آن
با آب پاش قرمز رنگم
آبیاری کرده ام


بهارِ من
مصادف روزیست که پدر
برای من و فریبا
رویاهای صورتی خرید
تا گل های پیراهن مادر را
غرق عطر شب بوها کند



اگر من بتوانم
بر امتداد شاخه های آبی تو
به اهتزاز دربیایم
دوباره
به خانه ی خالی ما بهار خواهد آمد
درخت کوچک‌ آلوی من

سمیه عادلی