رهگذران شب

رهگذران شب

پشت ابرهای فراموشی

در بی کسی مغموم ساعتها

با لبخندهای نهفته

در رویاهای شبانه اند

نگاه کن ،

قله های ماه دور نیست

اگر بذر مهتاب

در گذرهای تاریک بروید

و جوانه های لبخند

سر فصل هزار ترانه ی شکفتن

روزنه های نور

تپشهای عاطفه اند

که به آغوش می کشند

پروانه ی رویا را

و جامه ی نشاط بر تن شهر

تا قطره های خواب

سر بر بالین آرامش بگذارند

زهرا یوسفی

تو دیگر در دعا های هر شب ام نیستی

تو دیگر در دعا های هر شب ام نیستی
در مناجات با خدایم در تمنایم نیستی

من شب روز تا سحر از خدایم خواستم
برو دیگر در میان خواسته هایم نیستی

من شب و روز در فراقت گریه ها کردم
پس برو دیگر لایق اشک چشمانم نیستی

من فراموشت کردم و دیگر در قلب من نیستی
این تو و این عشق تو باعث دلتنگ بودنم نیستی

برو با هر کی خواهی بعد از این یار باش
بعد از این دیگر لایق این قلب پاک ام نیستی

من تو را صد بار از خدا خواستم ولی هرگز نشد
حال خوب می دانم که لایق دعا هایم نیستی

من شب و روز در فراقت شعر ها نوشتم
بعد از این دیگر تو لایق این اشعارم نیستی


سجاد اوسیانی

شب شده‌ست و گریه بر ماه تمامش میکند

شب شده‌ست و گریه بر ماه تمامش میکند
آه امشب گریه را نیمه تمامش میکند

گاه زهرا میگشاید چشم بر روی علی
دور از چشم همه تنها سلامش میکند

آن در و دیوار را رکن و مقامش میکند
فاطمه در آستان خود غلامش میکند

هر کسی مهر امیرالمومنین در سینه داشت
فاطمه روز قیامت احترامش می‌کند

مهدی سلمانی

هوای حوصله ام شرجی ست

هوای حوصله ام شرجی ست

غم نبودنت دم کرده

راه نفسم را بسته

مریم سپهوند

درختان همه زرد رو

درختان همه زرد رو
همه، سر در گریبانند
همان رَخت سبز نباشد
هم،بیابانند
در این فصل پراز رنگ و پر از شکوهِ
رختی که بر بسته اند از رُخ
خواه همین درختانند
درختان هم فهمیده اند
یک رنگ ماندن
سخت و زیانبار است؛
اساسا رَخت برچیدن
رو به صحرا رو نهادن
خوش خیالی است
پوستی در دستان گرگانند.

حاتم محمدی

من دیگر پایی ندارم ؛

من دیگر
پایی ندارم ؛
برای ماندن
لطفا پاهایم باش ...


یزدان عطار

با اشک دمادم چه کنم

با اشک  دمادم  چه کنم
با این  غم مبهم چه کنم

ای عشق تو گفتی که بیا
با شوق مجسم چه کنم

من‌ شاعر چشمان توام
با شعر  منظم چه کنم

گر حاصل عشقم،، ابدی
با صورت آدم چه کنم

افتاده دلم  در مسلخ درد
با بخت مسلم چه کنم

دورم به تو وآن چشم تو من
با حسرت و ماتم  چه کنم

این ناز و مِهَن کشته مرا
با  رنج معظم  چه کنم

طوفان دلم ، تنگ دلم
با بغض گلو هم چه کنم

شاید که بگویی تو منی
با عاشقِ محرم  چه کنم

ای آتش عشقت  به دلم
با اشک دمادم  چه کنم


راضیه بهلولیان

آغوشم را گشودم

آغوشم را گشودم
تا تورا در آغوش بگیرم
نمیدانستم باد پاییزی
مرا از خواب بیدار میکند.


آگرین یوسفی