دوباره بال خواهد زد هواپیمای چشمانت

دوباره بال خواهد زد هواپیمای چشمانت
مرا با خویش خواهد برد تا فردای چشمانت

کجایی مهربان چتر نجات من که امشب هم
فرودی سخت خواهم کرد در صحرای چشمانت

تمام صفحه ی رادارها دیدند رازم را
همان رازی که پنهان بود در فردای چشمانت

سکوت این گرگ تنهایی مرا از بین خواهد برد
اگر یه لحظه وا مانم من از غوغای چشمانت

همیشه آسمان ابری نخواهد ماند باور کن
دوباره بال خواهد زد هواپیمای چشمانت


محمد رضا آقچه لو

اگرچه سرکشیدم جرعه خواهی نخواهی را

اگرچه سرکشیدم جرعه خواهی نخواهی را
کنون همراهی ام کن آخر این نیمه راهی را

تو می آیی و سرفصل بهار تازه خواهی شد
زمستان می برد با خود زغال روسیاهی را


خودت گفتیکه فرداها خبرهای خوشی داری
و روزی می دهی تاوان درد بی گناهی را

تو می ائی که مرهم روی زخم تازه بگذاری
بشویی از دل افسردگان رنج و تباهی را

دوباره زیر قرص چهره ی نازت برقصانی
به فتوای نگاهت موج موج حوض ماهی را


علی معصومی

بوسیدمش

بوسیدمش
و از کنج لب‌هایش
گلی رویید
شاید بهار
زادهٔ همین بوسه‌هاست


غزاله غفارزاده

از تو نشانه ها

از تو نشانه ها
باقی می ماند و
از من دستانی خالی از
تو...!


فروغ گودرزی

طبیعت زیبا

کوه های هزار رنگ و جادویی زنجان و ماهنشان؛ نام محلی این ت

کوه های هزار رنگ و جادویی زنجان و ماهنشان؛ نام محلی این تپه "آلا داغ لار" است

از عاشقانه هایم..

از عاشقانه‌هایم
هزار پروانه
زاده شده است!
انگار حسود شده‌ام
شب تا صبح
قاب عکس تو را
طواف می‌کنند...!

کرامت یزدانی

شاید الان کنار تو بودم

شاید الان کنار تو بودم
اگر به جای این‌همه شعر
از کلمات طنابی بافته بودم...


مریم ملک دار

سجده ی صبحم

سجده ی صبحم
بر سجاده یِ گلِ سرخ
بر شبنمِ طلوع
برآیه ای آویخته بر برگی سبز
ای کاش...
غزلی از نو بنویسی
برایِ چشمانِ ابر
ازخساست بارش
بنویس
از فاصله ها
از مخاطبِ من
واز احساس پنجه ی آفتاب
بر گیسوانِ باد
از کتابی که در باران ناخوانده ماند
ومن...
بوسه ی باران و رویش را
در نگاهِ تو می بینم


زلیخا_احمدی

نـازنین قـاب دلـم نقشش بـه تصویر تو شد

نـازنین قـاب دلـم نقشش بـه تصویر تو شد
چشم من دیدو دلم صد دل چو درگیر تو شد
در تمنـای وصـالـت عمـر مـن گـردیده صـرف
بیـن کـه آن روح جوانـم عاقـبت پیـر تو شد
دل شد از نـاز و ادایـت والـع و شیـدا چنین
دل شکستنها ولـی بـا میـل و تـدبیـر تو شد
دیشبی دیـدم بـه رویـا رخ زمـا پوشانـده ای
ای دریـغـا خـواب مـن آخـر بـه تعبیر تو شد

غـمـزه و نـاز و ادایـت کـرده دیـوانــه دلــم
تـا دل دیوانـه هـم پـایـش به زنجیـر تو شد
سـاحر چـرخ فلـک اقـبـال مـا را تـاس ریخت
عـاقـبت هـم حال دل در بند و تقدیر تو شد
انـقـدر کــردم صـبـوری در فــراق وصــل تـو
تا دل شیدای من خون گشت و دلگیر تو شد
تـا حجـاب اَز رو بـر آوردی دلم چشمت بدبد
عـاشق چشمـت شـد و اینگونه پاگیر تو شد
سینه ام صـد چـاک دارد از نبـرد عشق و دل
عشـوه و نـاز و ادایت تیغ و شمشیر تو شد
بـر نـکـوئی گـفـتـمش دیـدی ز جـور روزگـار
لغمـه ی عشقت به او؛ آنسان گلوگیر تو شد

عباس نکوئی