کاش آمده بودی
تا عشق
از شرٌِ این خیال ها
آسوده می شد
پرویز صادقی
یک شب به دعا دو دست بالا بردم
مقصود دلم به درگه قادر اعلی بردم
کای پاکترین چشمه ی هستی بخشم
من دست نیاز به درگهت آوردم
قلبم بگرفته زین همه تاریکی
نوری بنما تا به رهت برگردم
پا لنگ و دلم تنگ کجا ره جویم
محبوب تویی سوی که من برگردم ؟!
مجید جاوید
گردل سپردم بر تو من,گشتم پشیمان میروم
کردی جفا ها با دلم,با اشک چشمان میروم
بر سویت ای جانانه با, لبهای خندان آمدم
از کویت ای نا مهربان,با چشمِ گریان میروم
دادی توزجرم روزشب,بردردگشتم مبتلا
ساقی برَس بر داد من,با حال ویران میروم
در پیشت ای دلدارمن,بانورایمان آمدم
افسوس کزپیشت کنون,بی دین ایمان میروم
این دل ز اوّل نازنین,شادان به سویت پرکشید
بنما تماشا من که با , حالی پریشان میروم
چون قیس گشتم عاشقت,دیوانه از عشقت شدم
لیلا نگشتی بهر من , مجنونِ دوران میروم
ای مه گناهم گو چه بود , عمری مرا رنجانده ای
اکنون ز پیشت بیوفا,با آه نالان میروم
چون شیر بودم درجهان,صیدم نمودی عاقبت
بنگر چه کردی با (خزان), افتان خیزان میروم
علی اصغر تقی پور تمیجانی
از ماه آمد
مردی شبیه رو شنایی
از جنس باران بود قلبش
با هر قدم هر غنچه ای را باز می کرد
لبخند می بخشید
محو تماشایش شدم
دنبال او رفتم
او وارد صحن حرم شد بعد
چشمم فقط پر بود از نور
دستم گره شد بر گره های ضریح آنجا
او را صدا کردم
از من (سلامم را پذیرا باش!)
پر شد ضریح از رقص پروانه
دستی جلو آمد
من را نوازش کرد
با لحن زیبایش چنین فرمود
من هم تورا
هم کودکان را دوست می دارم
حسن امتحانی
بعضی ها
پنهان ترین دردها را
آرام و بی صدا
با خود به دار می آویزند
تا کتاب های نانوشته ای را
با زبان تصویر و ترس جار بزنند!
علی خدادادی
گشته دل تنگ رخت تا که هویدا بشوی
ﮐـﻪ ﺑﯿﺎئی ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾـﻦ ﺗﻨﮕﯽ ﺩﻝ ﺟﺎ ﺑﺸﻮﯼ
ﺗﻮ ﻓﻘـﻂ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﮐـﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺒﺮﯼ
مست ومجنون کنی وﻗﺼﻪ ﻭ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺸﻮﯼ
ﺍﻧﻘـﻼﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﺩرﺳﯿﻨـﻪ از آن غمزه چشم
فتنه ی ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﺑﺸﻮﯼ
ﻣﻦ ﺩﻟـﻢ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺗـﻮ ﺩﺍﺩﻡ به امیـد روزی
چـون مـرا سنگ صبور روز مبا دا ﺑﺸﻮﯼ
شـده ام والـع و شیـدای تـو ای دلبرکم
من زلیخا و تو چون یوسف یکتا بشوی
عشـق یعـنی کـه ز امواج نترسی هر گز
چـون نکـوئی شوی و ﻋﺎﺯﻡ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺸﻮﯼ
عباس نکوئی
غریبا مست آن ناوک مژگانم من
که به ابروی خمش باز شکارانم من
با دیده مشتاق گرفتار مَهِ یار شدم
شیفته یارم و وی مردم چشمانم من
زلف عاشق شانه بر سر زدنی نیست غریب
ز سر زلف پریشان عروس خندانم من
ساقیا غمزه بریز و عشق را تفهیم کن
با گوشه چشمی بچشان. مزه فراوانم من
نوش آبی که مرا مست و غزلخوان بینند
چونکه ناخورده شرابیم همیشه مستانم من
شُهره آفاق شدن دل به تماشای تو یار
توتیا چشم خُمارم بنشین در دل شَهرانم من
کمان ابرو بزن بر ناوک چشمان ساقی
به جز ساقی که نوشید از عشوه فروشانم من
جام ها دادم به ساقی. مِهر بی تا را چشاند
راز بی تاست درِ میکده ها جام شرابانم من
نیک بگفتی که غریب مست روی مَهِ یار
ساقیا به خلوتگه چشم همچو بارانم من
مهندس امین تقوی
سبز رنگ دلتان
سروی چمان
نشسته اند ستاره گان
بر بال فرشته گان
تابان و درخشان
قرص روی ماه تان
رقصنده در نگاهتان
لبخند زیباتان در آسمان
زیبنده گان و فریبنده گان
آراسته گان و شایسته گان
خوش سیما و شیماتان
شیوا و شیدا تان
خال مشکین لبانتان
دانه دامی گندمتان
داد دل دلداده ی دل فریبتان
گیر افتاده به جادوتان
اسیر جادوگر چشماتان
پریشان در باد گیسوانتان
گلواژه هارنگین کمان تان
نوایی خوش در بیان تان
الف با لفظتان باالف الفاظتان
آوای خوش نوای نغمه هایتان
نوازش ریسمان ابریشم تان
نوش شود به جانتان نگاهتان
شیرین کامتان مزه عسل دهانتان
شب تار پس زمینه شده نورانیتان
علی ابرم