ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تو آمدی تکیه دادم به شانه های خیالی
چه آشنائی تو ، بین بیگانه های خیالی
دیگر نمی خورم از این به بعد نانِ غمم را
بیگانه ها !چه پُرند این پیمانه های خیالی
صدها گناه از دلم شسته می شود روبه چشمت
از دید ِ من مسجدند این میخانه های خیالی
دیدم به دورم همه می چرخند وقت نبودت
پر پر شده اند اینجا پروانه های خیالی
افتادم از پا به جایش به دست هایت رسیدم
اینجا منم قهرمان افسانه های خیالی
مریم نصیری
داد یک نعمت خدا بر آدمی.
تا که سازد دور آن را از غمی.
. نام آن نعمت بود عشق ووفا.
آن دهد بر قلب هر انسان صفا.
عشق پیدا شد درون سینه ها.
تا که شوید سینه را از کینه ها.
عشق را فرمود رحمان,ای شفیق.
باش با انسان به هر لحظه رفیق.
مهر بخش بر مادران بهر ولد.
نام خود جار زن ز هر کوی وبلد.
بر فلک درس وفا را بخش کن.
در دل یاران صفا را پخش کن.
نیکی وشر را زهم تفکیک کن.
فال عاشق را برایش نیک کن.
مریم نصیری