ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
اگر ساحل خموش و صخره آرام
وگر کار صدف چشم انتظاری ست
من و دریا نیاساییم هرگز
قرار کار ما بر بی قراری ست
استاد شفیعی کدکنی
خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
کاش آن دولتِ بیدار مرا بود دوامی ...
شفیعی کدکنی ...
گنجایش دیگری
ندارد دل من
همچون قدح شراب
لبریز توام...
#شفیعی_کدکنی
تو می روی و دیده ی من مانده به راهت
ای ماه سفرکرده خدا پشت و پناهت
ای روشنی دیده سفر کردی و دارم
از اشک روان آینه ای بر سر راهت
بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود
در بارگه سلطنت عشق ، گناهت
آیینه ی بخت سیه من شد و دیدم
آینده ی خود در نگه چشم سیاهت
آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم
بال و پر پرواز به خورشید نگاهت
بر خرمن این سوخته ی دشت محبّت
ای برق! کجا شد نگه گاه به گاهت؟
"مجمدرضا شفیعی کدکنی"