دیدی شده ای رسوا،آخر دلِ دیوانه
درشعله ی عشقی هم،گشتی توچو پروانه
گفتم نَشَوی عاشق،بردیده ی شهلایش
اکنون ز چه مینالی،درگوشه ی میخانه
شیدا چه شَوی هردم،دیگرشده ام خسته
باید بگریزم من،کز دستِ تو ویرانه
گفتم که نروسویش،بگریزتوازکویش
دزدیده ترا آخر،بنگر ز چه رندانه
افسوس که درخوابی،بیدارتوکی بودی
قاپیده تراایدل،کز سینه چو دزدانه
وابسته شدی جانا،بریک رخِ زیبایی
ازروی خطاگشتی،یابوده چودردانه
ازدستِ توای دل من،دیوانه شَوَم دانم
بس ناله کنی درشب،هم گریه ی روزانه
گیرم که (خزان)باشد،راضی که شود عاشق
آخر تو بفر مادل ، کو دلبر جانانه
علی اصغر تقی پور تمیجانی
رفتی تو مرا عازمِ ویرانه نمودی
از غصّه مراراهیِ میخانه نمودی
مجنون شده ام بر سّرِ آن رفتنت ای
مه
از هجر تو آخر مَنِ دیوانه نمودی
عهدت بشکستی ز جفایت مه زیبا
با غصّه ی دنیا دِلِ دیوانه نمودی
گفتی نّرّود یاد تو هرگز ز وجودم
دیدی که فراموش چه رندانه نمودی
میخانه نشینی همه شبها شده کارم
رفتی تو مرا همدّمِ پیمانه نمودی
پیمان بگسستی ننمودی تو وفایی
باخود تو مرا یکسره بیگانه نمودی
برشعله ی خود سوخته ای جانِ تنم را
خودشمع فروزن منِ پروانه نمودی
رفتی که بسوزم ز فراقت همه عمرم
بنگرکه(خزان)راتوچوافسانه نمودی
علی اصغر تقی پور تمیجانی
رها کردی مرا تنها تو با صدها گرفتاری
به پایان میرسدعمرم نگارا با چه دشواری
چراکردی رها رفتی مرا با دردها ای مه
ندارم چون تو ای دلبر دراین دنیا پرستاری
طبیبی بهردردم چون توآخرمن کجایابم
به مثلت بهر درمانم کند هردم مرا یاری
ز هجرانت فتادم گوشه ای کز درد می نالم
پرستاری ندارم ماه من در وقت بیماری
تو رفتی تا بسوزم روزشبها ازفراقت من
جهان راگر بگردم من نیابم چون تو دلداری
شکستی قلب ماراعاقبت بارفتنت دلبر
کجاای بیوفابشکسته دل داردخریداری
اگر کردی فراموشم مرا بردی تو از یادت
بدان تازنده هستم من دراین قلبم تو جاداری
جدا گشتی تو آخر نازنیا از(خزان) رفتی
شدم تنها دراین عالم ندارم هیچ غمخواری
علی اصغر تقی پور تمیجانی
عهد بستی تا ابد باشی نگارم بیوفا
رفته ای کزدوریت من بیقرارم بیوفا
قصّه هاازعاشقی گفتی برایم روزشب
خاطراتی کزتومن درسینه دارم بیوفا
بر رقیبم دل سپردی عاقبت رفتی کجا
تاکه هرشب بی تو غم باشدکنارم بیوفا
ازچه روناگه شکستی عهدپیمانت بگو
جزتو این دل رابه کی باید سپارم بیوفا
قلبِ شیدایم شکستی بی سبب محبوب من
بی تو هر شب گریه کردن گشته کارم بیوفا
بهرعشقت گشته ام رسوای عالم نازنین
بینِ صدهاعاشقان کردی توخوارم بیوفا
رفته ای کزپیش من دل داده ای بردیگران
روز من راکرده ای چون شامِ تارم بیوفا
دل بریدی عاقبت رحمی نکردی بر(خزان)
از جفایت کن تماشا حالِ زارم بیوفا
علی اصغر تقی پور تمیجانی
آتشی در سینه دارم جای دل
آرزوها خفته در پهنای دل
دردرونش بین چه آشوبی بپاست
گوش کن تابشنوی غوغای دل
گشته مالامال دل کزموج عشق
پر تلاتم گشته در دریای دل
هر هوس هایش مهّیا کرده ام
جان نثاریها نمودم پای دل
گرچه مشتی خاک را دل کرده اند
کس چه داند ارزشِِ والای دل
بهر صیدم بنگرید این روزگار
دام هاگسترده در صحرای دل
عاقبت گردم فنا ازدستِ دل
شکوه ها دارم من ازسودای دل
ای(خزان)دوری کن ازامیال دل
پیچ خمها دارد این دنیای دل
علی اصغر تقی پور تمیجانی
ره نداردجزتوکس درقلب شیدایم هنوز
خانه کردی دردلم هستی تورعنایم هنوز
باهزاران عشوه هایت عاشقم کردی چنان
شهره برعشقت شدم بنگرکه رسوایم هنوز
گرچه رفتم من زیادت لیک هستی خاطرم
همچومجنونت منم هستی تولیلایم هنوز
بانگاهی من شدم سرمستِ چشمت نازنین
همچنان شیدابه آن چشمانِ شهلایم هنوز
کرده ای محروم ما را از کنارت عاقبت
رفته ای کزپیشم ای مَه بی توتنهایم هنوز
دور گشتی دلبرا از نزد من رفتی کجا
ازفراقت نازنین نالان به شبهایم هنوز
عاقبت ترکم نمودی بارقیبان رفته ای
ازغمت محبوبه ام ویلانِ صحرایم هنوز
گرچه هرمَه روی عالم بر(خزان)داردنظر
بینِ هرمَه چهره ای هستی توزیبایم هنوز
علی اصغر تقی پور تمیجانی
هر شبی را تا سحر با خاطرت سر میکنم
گونه ام را روز شب با گریه ام تر میکنم
می سرایم من غزلها از فراقت بی وفا
سیل اشک ازدیده جاری روی دفتر میکنم
بی سبب کز پیش من رفتی توای مه ناگهان
تا سحر گه ناله از دستت ستمگر میکنم
آنقدر با دیدگانم خونِ دل ریزم چو سیل
جایگاهت را چنان دریایِ احمر میکنم
میکنم فریاد ها با مرغ شب من تا سحر
گوشِ آن افلاکیان با ناله ام کر میکنم
غصّه ها دارم ز هجرانت چه دانی نازنین
جای می من خونِ دل هردم به ساغر میکنم
همدمم غم گشته ای نا مهربان با رفتنت
من کجا جز غم نظر بر یار دیگر میکنم
با (خزان) گر بیوفایی ها کنی در عاشقی
عشق بی فرجام را چون غنچه پر پر میکنم
علی اصغر تقی پور تمیجانی
گردل سپردم بر تو من,گشتم پشیمان میروم
کردی جفا ها با دلم,با اشک چشمان میروم
بر سویت ای جانانه با, لبهای خندان آمدم
از کویت ای نا مهربان,با چشمِ گریان میروم
دادی توزجرم روزشب,بردردگشتم مبتلا
ساقی برَس بر داد من,با حال ویران میروم
در پیشت ای دلدارمن,بانورایمان آمدم
افسوس کزپیشت کنون,بی دین ایمان میروم
این دل ز اوّل نازنین,شادان به سویت پرکشید
بنما تماشا من که با , حالی پریشان میروم
چون قیس گشتم عاشقت,دیوانه از عشقت شدم
لیلا نگشتی بهر من , مجنونِ دوران میروم
ای مه گناهم گو چه بود , عمری مرا رنجانده ای
اکنون ز پیشت بیوفا,با آه نالان میروم
چون شیر بودم درجهان,صیدم نمودی عاقبت
بنگر چه کردی با (خزان), افتان خیزان میروم
علی اصغر تقی پور تمیجانی
تو که رفتی چه کنم با دلِ تنهاتوبگو
به کجا من بگریزم مهِ زیبا تو بگو
همه شب ناله کنم تابه سحرکزغم تو
دلِ هرشب چه کنم بادلِ شیداتوبگو
نَرَوم میکده با چی بزدایم غم دل
نخورم می چه کنم باهمه غمهاتوبگو
دلِ ما را بشکستی ز جفا یت صنما
که کند با دلِ بشکسته مدارا تو بگو
دلِ رسوای مرا پس ز چه دادی تو بما
چه کس آخر بپذیرد دل رسوا تو بگو
چه کسی چون توشودمحرمِ اسراردلم
ز کجا من بکنم مثل تو پیدا تو بگو
دلِ ما پس بفرستی تو بفرما چه کنم
به چِکَس من بسپارم دلِ خودراتوبگو
سرِ لطفت نظَری گر ننمایی به (خزان)
ز فراقت چه کنم دلبرِ رعنا تو بگو
علی اصغر تقی پور تمیجانی
من که با نا مهربانان مهربانی کرده ام
بدشنیدم لاجرم شیرین زبانی کرده ام
کس به من ننموده رحمی جزجفادر
زندگانی
درد ها دارم ز بس گریه نهانی کرده ام
هرکسی آمد مرا با حیلتی رنجاند رفت
کی من ازبهرش چنان خصمی گرانی
کرده ام
جز وفا داری نکردم بر کسی شد یار من
ازوجودش هرزمان باغم تبانی کرده ام
جور هایی دیده ام کز دست یار بیوفا
مهربانی هابرایش هر چه دانی کرده ام
آنکه بودمحبوب دل بدکردبامن عاقبت
ازبرایش روزشب من جانفشانی کرده ام
زخم هایی من به دل دارم ز جور دلبرم
درداین دل رازدستش جاودانی کرده ام
بی وفایان کی وفا کردنددردنیا(خزان)
ازچه می نالی وفایی آن چنانی کرده ام
علی اصغر تقی پور تمیجانی