آخرین روزهای اسفند است

آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می زند نغمه ،

نیست معلومم
آخرین شِکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه های بهار ؟

"شفیعی کدکنی"

من عاقبت از اینجا خواهم رفت

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.

"شفیعی کدکنی"

گنجایش دیگری ندارد دل من

گنجایش دیگری ندارد دل من

همچون قدحِ شراب لبریز توام..

"شفیعی کدکنی"