رَخت پاییزی بر دل و غم تو جهان فرساست

رَخت پاییزی بر دل و غم تو جهان فرساست

خیالت بر جان و دل چو دریا نهان فرساست

عصرگاهی همه در شور و شَر و دل ما در آتش

خیالت آتش جان و حتی لَبت به بیان فرساست


بابک پولادی فراز

بی تو...پاییزی

بی تو...پاییزی
شده ام
که خزانش
با
یاد تو...
برگ می ریزد


بابک پولادی فراز

به یادگار می گذارمت

به یادگار می گذارمت

هم چون
ثریا...
شاید
آمدی
جانم به قربانت...


بابک پولادی فراز

تو کیستی؟

تو کیستی؟
که با خیال حصار
سنگی...
بر بُغض گلو گیر
دل
تو را
در خیال زمستانی
به بهارانی
از ره رسیده...
هر
شبانی از نیمه رفته...
بر
پاسبان نیم دری
عشق
به خواب می رویم

بابک پولادی فراز