فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم...
بدرود...
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از تمام این راهها
قطارها میگذرند
با اینکه خانهی تو
خیلی دور است...
اورهان ولی
در برابر آینه
یک جور زیبایی
در رختخواب
جور دیگر.
گوش به شایعات نده
سرمه بر چشمانت بزن
گرگ و میش غروب
به قهوهخانه بیا
تا دل حسودان بسوزد.
مردم حرفشان را خواهند زد
خیالت نباشد
مگر عاشق نیستیم ما؟...
اورهان ولی
آن ها که تنها زندگی نکرده اند
نمی فهمند
که سکوت
چگونه آدم را می ترساند
چگونه آدم با خودش حرف می زند
نمی فهمند که آدم
چگونه به سمت آینه ها می دود
در آرزوی دیدن یک همدم
اورهان ولی
مترجم : رسول یونان
تا بیکار نباشم
"اورهان ولی"