از تردد بیزارم

از تردد بیزارم ‌
من از این همهمه ی رهگذاران بیزارم

واژه در کوره ی سوزان دلم ذوب کنم
سر خود سبز،  جوانه، رویش
و زبان سرخ کنم

به کجا چنین شتابان
لحظه آرامتر ، نفسی تازه کنید
لحظه ای مکث ، سری مست، دل آرام کنید.

دل من این قلمم ، واژه اندوه و غمم
بزنم ساز نشیند گل احساس
به آن پیرهنت‌


به کجا چنین شتابان
خبر از ساز نداری
خبر  از رویش الفاظ پر احساس
نداری

خبر از قرص قمر
پینه ی دستان پدر
خبر از راز شب مادر پیرت به سحر
خبر از رویش آن دانه ی خوابیده ی آگاه،
به دل خاک نداری

خبر از صبح نداری
‌خبر از صلح نداری ‌
خبر از رقصِ منو ساز دلِ بی خبر از خوف
نداری.‌

خبر از خاطره و کودکی و لحظه ی آغاز نداری
خبر از بازی باور
خبر از حکم قضاوت
خبر از قرنیه چشم و فروشش ز نهایت
خبر از هیچ نداری

خبر از هیچ نداری
پرم از هیچ ندانی
لحظه ای با من باش
لحظه ای ویران شو
واژه در نقطه ی جوش   ‌
بی محابا جان شو ‌ ‌‌

به کجا چنین شتابان
می سرایم نه شتابان
تو بمان ، تو بمان
جامعه سخت مریض است
بهایش دو قران


محمدرضابیابانی ‌

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد