مانده باقی کوهی از غم بعد یک دم انفجار

مانده باقی کوهی از غم بعد یک دم انفجار
مردمانی رفته از دست و دمادم انتظار

در پسِ این حادثه انبوهِ بی فکریِ ماست
ما که داریم از ازل در خودستایی اشتهار

سر به سر اندوه و دردم در فراقت هموطن
مردمِ بی فایده آهسته و نم نم ببار

از میانِ آن همه شعر و ادب، تاریخ و شور
مانده در ذهنم فقط تک قصّه ی حلّاج و دار

لشکری بی پرده مانده بی سلاح و بی سپر
پشتِ میدان لشکری از اسب های بی سوار

درد این مردم نه نان است نه آب است نه مال
درد این مردم شده افرادِ تشنه روی کار

با من از اصلاح این غمباره میهن... هیس هیس!
خسته ام از این همه افکار در بند شعار

مسعود اویسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد