من باشم و یک صبح و نگاهی که به کیهان

من باشم و یک صبح و نگاهی که به کیهان
یک شام خراباتی و یک ماه فراوان

من باشم و باغ و دلم و خوشه سنبل
حسرت به دلم ماند که من باشم و باران

بنشینم و آواز خداگونه بخوانم
طفلی شوم اندازه آواز بهاران

در غربت این خانه، تو جانا بغلم کن
این خاک غم و مست و پر از توده طوفان

راز سحر افتاده به سحر شب خاموش
قلبم به پریشانی شبهای پریشان

ای کاش یکی چشم تو را مژده دهد باز
ای در دلم افتاده غمت آتش پنهان

دلتنگم از این کوچه از این شهر هیاهو
کی می شود این درد، و این غمکده پایان


فرامرز فرهادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد