با چه خیالی ترک کنم تو را

با چه خیالی ترک کنم تو را
در شبی که لبخند زوال می‌یابد
آنگاه که غزال چهره‌ی تو می‌میرد
در جهش به تاریکی

بیهوده است بر لبان من این شعر
بیهوده است ساعت گریستن

صد ساق شکسته‌ی گل را
حس می‌کنم در هر قدم
و یورش ناب اشک را
که با آخرین نگاه تو
می‌ماند برای همیشه
بر مردمک‌های تلخ دریا

آه!
ای قلب گرم رویا!
نشسته در میان تصویرهای گنگ
با چه خیالی ترک کنم تو را
که خون استعاره‌ها
بازنایستد در من
که زخمی‌تر به سینه‌ام نخوانند
بلبلان هوا

آه!
که چه بیهوده است بر لبان من این شعر
و بیهوده‌تر حتی ساعت گریستن.

حسین صداقتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد