ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در شبی دیگر باز
با همه دلتنگی
باز باران همره تنهایی
من شده است
او مرا با صدایش می خواند
او می داند امشبم
در دل من غو غایی ایست
پنداری مرا می بیند
و به من می گوید
غم مخور تا به طلوع
همرهت خواهم بود
و منم به او می گویم
همره تنهایی من
می دانم که تو در این تاریکی
از حال دلم باخبری
تو که رفتن نمی دانی
می آیی می باربی
می شویی
می بری آنچه که بر دل داریم
آری آری باران می داند
کی و کجا؟
اشک خود را بر سقف دلتنگی من
فرو ریزد و
نقش بارانی خود را بر قاب تنهایی من
بر جای گذارد
آری باران
بهترین همراه من است
و منم در هر باران
با خودم می گویم
آه!اگر آن کس که دل
در گر وش می دارم
بیاید چه شود؟
آه!با آمدنش بغض آسمان ابری
چشمانم می شکند
و منم بی ترسی
یک دل سیر نگاهش خواهم کرد
زیر باران خواهم رفت
و برایش خواهم خواند
من به آهنگی که باران با قطراتش
از برایش می نوازد
خواهم رقصید
آه ! آه! رقص در کنارش در باران
چه زیبا خواهد شد
با نگاهی به او
می گویم
می دانی!
در نبودت
روز های بیشماری
به امید آمدنت
با غروبی غمگین
پایان یافت
هر شبم
یلدایی گشت
و منم تا به طلوع
لحظات را با جان دردی
سپری کردم. که تو شاید
باز آیی
آری آری و. من اما می دانستم
که تو در باران خواهی آمد
مثل باران
غم و دلتنگی را
از دلم می شویی
شایدم مثل باران
رفتن را از یاد بری
و بمانی رفیق
آری و بمانی رفیق
شاید
شیدا جوادیان