از بازیِ لب و خط لبخندت

از بازیِ لب و خط لبخندت
به انحنای سرخی گونه تا
زیباییِ چشم و پلکی که باز و بسته کردنش
نفسم‌ را حبس و قلبم را به تپش می اندازد،
اوه اوه اوه، مثل شکار لحظه هاست؛
دیدن‌و خواندن‌و نوشتن از تو را می گویم...
تو را از دامنه ی زلف سرت دوستت دارم‌ و چه خوب
سپیدی نقره گون لابه لای گیسوانت
ممتدی و یک جانبه، نگارانه هدایت می کند
دوست داشتنم و دوست داشتنت را
تا به آن جا که عشق به پایان می رسد؛
نوک انگشتان پاهایت را می گویم...
سرمدیم
ای جان من و جانان دلم
در افکار خویش از پس گفته های من
در پی که و چه می گردی و جستجو میکنی؛
به من نگاه کن ، تو را می گویم...
عشق تویی و اول و آخر تویی
ای تو همه قلب و عشق من
چه بی تکرار و بی انتها و پایان ناپذیری...

عبداله قربانپور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد