تو آن رازِ خدا در خلوتِ جان‌ها، علی

تو آن رازِ خدا در خلوتِ جان‌ها، علی
به اهلِ دل صفا بخشیده‌ای تنها، علی

نهان در پرده‌های قدس، نورِ لامکان
جهان در حیرت از اسرارِ بی‌پایان، علی

چو دریا در شکیبایی، چو کوهی استوار
به ظلمت‌ها رساندی نورِ ایمان، یا علی

به نامت، عشق معنا یافت در قلبِ وجود
که می‌جوشد حیات از چشمه‌ات هر جا، علی

ز تیغت در نبرد، آتش بگیرد آسمان
جهان را درسِ عدلی داده‌ای زیبا، علی

تویی آغوشِ بی‌پایان برای خستگان
در این دریای اندوهی تویی معنا، علی


ولایت نقش بسته بر جبینِ آسمان
تو آن سرّ ازل، نورِ خدا، مولا علی

امین افواجی

کوروش

کوروش
آریای خستگی ناپذیر
سایه بان ایران
که با هر دست درازی
خون هخامنش
در رگ های دماوند میجوشد
که فریاد دادخواهی
از لب البرز
گوش فلک را کر کند
تا با شمشیر عدالت
بدرد سینه ی یونان را

معظمه جهانشاهی

می شد در سایهّ آن

می شد در سایهّ آن
چشم های ویرانگر
اگر
خستگی کهنه ام را
در کنم
هم بر آن لب های
فتنه گر سپس
سالهای تشنگی را
دست به سر؛
دیگر آن گاه هم
به آرزویّ پیرم
می رسیدم
بی بدن بی درد و
غم، بی انتظار،
هم در آغوشت
به سوی آسمان
پر می کشیدم...

محمد ترکمان

باید بسازیم آهنگ عاشقی را که مکدر است

باید بسازیم  آهنگ عاشقی  را که مکدر است
قلبی را تو شکسته ای که در سیر اخگر است
دیوانه  هر دو جهانم کرده ای بخوان بی وفا
راهیرا که مجنون هم رفته در من مکرر است
عمری را که تو  سوختی و کشیدی کنار زاویه
من عاشقی بوده ام که اکنون هم مدور است
حق داری و که دیوانه ام  خطاب کنی و ببین
من سوره هایی را نوشته ام درمن منور است
در دایره قسمتم  بودیکه خود کشیدی عذاب
من هم عذابی را کشیده ام با تو مسخر است
بوسیدنت حرام شد و این رسم روزگار زشت
دنیا محل گذر گشت  و ما را هم مصور است
باعشق وعاشقی خوندل خورده ام جعفری بیا
من آیه های عاشقی راچیده ام باتومسخراست


علی جعفری

دنیا همچو پیستِ سبقت دانیم

دنیا همچو پیستِ سبقت دانیم
ز گرفتن سبقت ، چشم بسته برانیم

انگار نه انگار گشته ایم خلق ز آدمیت
همچو اسبان وحشی فقط در جمعیت

کودکی را در هیچ و پوچ ماندیم
جوانی هم بسی بر غرور راندیم

طلبکار بودیم از زمین و زمان
غلط کردیم آمدیم در این جهان

حالِ خویش بر خِرمان کردیم ورفت
ز سوزش دل ، عُمر ویران کردیم و رفت

نفهمیدیم از بهر چه زنده مانده ایم
در پی توپ و الّاکلنگی جان کنده ایم

حیرت کنیم زین همه حماقت
بر اموال یکدگر هم حسادت

گر لطفی از بَرِمان ز کیاست
زِهی باشد برما عینِ ریاست

محمد هادی آبیوَر

مقام عالِم و دانشمند از عابد والاتر است

به نام خداوند عشق

مقام عالِم و دانشمند از عابد والاتر است .. (رسول اعظم .ص)

مقامش ز عاااابد چه والا تر است

کسی را که عااااالِم بُود بر تر است

به جان دارد او عِلم و هم معرفت

به دنیاااای دانش چه بالا تر است

کند سیر و پُر مردماااااان را به عِلم

که بینااااااای دنیا و او بهتر است

ولی عاااااابد از بهر خود در تلاش

مقامش ز عالم چه ها کمتر است

ز دانش توان باااااااد در هر زمان

که دانایی از علم و بُرنا تر است

سَر از مردمان ، همچنان گوهری

به دنیای ما باد و پویا تر است

چنین گویدآن عشق و آن مقتدا

توانا بُود هر که داناااااتر است

و فاتح بگفت از زباااااان رسول

زبانی پُر از نور که گویا تر است .

ولی اله فتحی

تو هم که نیستی

تو هم که نیستی
یک بغل آشفتگی دارم تو هم که نیستی
عالمی سرگشتگی دارم تو هم که نیستی

سرنوشتم را به زلف تو گره زد روزگار
با غمت پیوستگی دارم تو هم که نیستی

در هوای ناز چشمت از جهان خویشتن
شهرت وارستگی دارم توهم که نیستی

فصل پاییز و هوای نم نم بارانی ام
با خزان دلبستگی دارم تو هم که نیستی

تا شوم آواره شهر و دیارت نازنین
اندکی شایستگی دارم تو هم که نیستی

صد خیابان را گذشتم تا که پیدایت کنم
آنقدر ها خستگی دارم تو هم که نیستی


علی معصومی

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند
دیده‌ام او را ولی، در آن خیالِ باطلم

از سرابِ آرزو، دل را به دریا می‌زنم
بی‌خبر از آن‌که دریا، دل ز ساحل بشکند

در هجومِ خاطراتش باز تنها مانده‌ام
چون پرنده در قفس، در حسرتِ پروازِ غم


می‌گریزم از غمش، اما نمی‌داند دلم
هر کجا باشم، در غم، سودای عشقت مرده‌ام

این چه رازی‌ست در نگاهش، در سکوت تلخ او؟
عاشقم بر حسرتش، بر انتظار این غمم

باشم امید روزی کز سرابِ دورِ او
برسد از بیکران، در خلوتِ بی‌حاصلم

احمد بیگی