دیشب کنار پنجره بی تو نشستم

دیشب کنار پنجره بی تو نشستم
یک لحظه از چشم تو دیده بر نبستم

عطر تنت پیچیده اطراف غزل بود
آرایه آرایه غزل دادی به دستم

از چابکی وقتی که مهتاب از تو پرسید
گفتی به آوای دلم بر دل نشستم

آندم که احساس و نفس با هم درآمیخت
لبخند شیرین تو با من گفت مستم

وقتی نسیم صبح ...آرام از در آمد
یکباره وا شد پنجره از خواب جستم

جانِ نفس در سینه ام بر لرزه افتاد
دیدم کنارم نیستی از هم گسستم

یادم می آید یک شب از شب‌های دیدار
گفتی که تا آخر هوا خواه تو هستم

بشنیده ام در محفلی هنگام مستی
گفتی دل دیوانه ی او را شکستم


علیرضا حضرتی عینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.