ماه من هرشب دگر با غصّه آزارم مکن

ماه من هرشب دگر با غصّه آزارم مکن
با جفایت نازنینا باز بیمارم مکن

من که دلداری ندارم جز تو دردنیا
صنم
دل سپردم من به دستانت چنین
خوارم مکن

از چه رویی هر زمان ما را ملامت
میکنی
باچنین کارت ز بودن با تو بیزارم
مکن

جز وفا از ماکجادیدی خطا درعمر
خود
شکوه کم کن بی سبب مشهور
بازارم مکن

من که درعمرم ندیدم هیچ خیر از
روزگار
عصّه هادارم بسی دردل تو
غمخوارم مکن

روزهایم همچنان شبها سیه
گردیده است
رویِ کبرت بیشترجاناگرفتارم مکن

ازجفایِِ روزگارم روزشب سوزدتنم
منکه می سوزم همی درتب تو
تبدارم مکن

باز می بینم که غافل گشته از
حالش(خزان)
اوکه خود درخواب غفلت رفته
بیدارش مکن


علی اصغر تقی پور تمیجانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.