حاشیه مخملی لبخندهایت پوپولیستت
در ته طاقه قواره ی جغرافیای جمهوریتت
درترمه ی سیاسی قبایت
نخ نما شده است
شنیده ام
به کمونیست ها نخ داده ای
در آخرین زیارت پیاده آت
خدایار قلیزاده
گذر کرده ام از خویش
ونهال خُرد اندیشه ام
پشت پَرچین نازک تنهایی
سر برافراشته
وتنیده فریادی که خَموش است
نامش را نمیدانم
صدایش را نمیشنوم
و اندوه منجمد نگاهش را نمیشناسم
به گمانم
کسی در من روییده که دیگر من نیست.
محبوبه محمدی
سفری نزدیک است
من که می دانستم
هر زمان شاید رفت
من که می دانستم
کوله بار باید بست
درد من از این است
به کجا باید رفت
چه سوال سختی ایست
مقصدی معلوم نیست
خانه ای تاریک است
من مسافر بودم
پس چرا این همه من نالیدم
پس چرا این همه درد را دیدم
من که می دانستم
این جهان یک رویاست
تلخیش تلخی یک جام می است
اشک در چشم چرا جاری شد
عشق بر قلب چرا راهی شد
هر زمان باید داد
این همه خاطره را
تلخ و شیرین همه را
در پس باد خزان
آن همه سعی و تلاش
آن همه شوق و امید
همه را باید داد
این همه دلتنگی
سفری بی برگشت
و سکوتی حاکم
در پس خواب عمیق
هر زمان شاید رفت
سمیرا صالح
الهی مادرم پاینده باشد
امید دیدگانم زنده باشد
غم عالم نجوید حال او را
لبانش باغ سبز خنده باشد
دلش چون دشت گلهای شقایق
رخش چون ماه نو تابنده باشد
حریم دامنش همرنگ معراج
مقام و هیبتش زیبنده باشد
دعا را بر زبانش پاسدارد
خدای واحدش را بنده باشد
محبت پیشه باشد چون گلستان
نسیم دلکشش آکنده باشد
دل تاری بجوید مهر او را
که مادر گوهری ارزنده باشد
علی سبزی پور
مرا به نام خود بخوان
همان که در تب تو مُرد
همان که سال های سال
نشست و ثانیه شِمُرد
مرا به نام خود بخوان
بخوان عزیز مهربان
بخوان که این عطش مرا
کشیده تا بدین مکان
غمی نشسته بر دلم
سکوت و بغض بر لبم
بخوان مرا به نام خود
مرا به نام خود بخوان
علی صفری
اشکم سرازیر از بر جان و دل
شمع من همچون سوزان
پروانه ذهنم به دور چشمان سیه ات
همه خیال و نظر به دنبال تو
وصل و هجران خلاصه در وجود تو
خنده و گریه و آه من
در پی وصف چهره خمار تو
چه سان گویم کیستی
نظر به قامت رعنای تو
دست افشان ، پای کوبان ، کف زنان
همه در وصل گل خندان رخ تو
زیبا صنم ، آهوی دشت ، پاک منظر
همه در پی تو روان
همچون پیر میکده به مسلخ رندان
چه گویم که در وصف نگنجی
زیر بارش باران
خاطره صد مجنونی
صید و صیاد و شکار
در کمند زلف تو اسیر
چو حکایت قصه لیلی
به دیدارت آمده این خسته دل ریش
با دیده خواهش
چه زود می روی به رسم عاشق کشی
تو را من همچون صد نیاز....
.بمان ، تا شوم به یک جرعه سیراب
حسین رسومی
عدالت سر افرازی ملت است
سر افرازی ملت از دولت است
اگر دولتی در جهان عادل است
بدانیدکه با ملتش یکدل است
عدالت اگر شد سریر وطن
شه اسوده وکامیاب انجمن
چو رفع گردد از بینشان سوظن
شود راضی از دولتش مرد و زن
اگر جمله یک تن هم اوا شویم
دل از کینه و کین از تن کنیم
ز بهر وطن دل به دریا زنیم
مپندار که از ان ملائیک کمیم
به تعبیر و تفسیر ماست این چنین
خطائی که سر می زند زان و زین
همه سرنوشت است به مفهوم دین
چرا این چنین کرد خدای مبین
به فکرم همه کاره ها از خداست
به بیدار بگفت عالمی این چراست
مگو بی دلیل گفتنش چون خطاست
بگو انچه نیکوست به عالم رواست
قاسم بهزادپور
مسافرم
مسافر جاده ای مجهول
رفتن
یا
آمدن
مسئاله اما این نیست
مسیر این جاده را سمت مشخص میکند
سمت تو
سمت بودنت
یا
سمت نبودنت
مسئاله بودن یا نبودن توست
اگر بمانی در بودن باید آمد
اما
اگر نمانی در بودن باید رفت
بیایم
یا
بروم
ای زیباترین بهانه بودن...
مجید فخرائی مقدم