دلم صفا گرفته از صفایِ مرتضی علی
رضای حق نهفته در رضایِ مرتضی علی
خدای واحد و اَحد زمانِ خلقتِ بشر
گِلِ مرا سرشته با وِلایِ مرتضی علی
ثنا و مدح او بگو چرا که در سرایِ قدس
خدایِ مهربان کند ثنایِ مرتضی علی
به وعده گاهِ آخرت بریزد آفریدگار
بهشتِ جاودانه را به پایِ مرتضی علی
برای همدلیِ با یتیم و عاجز و فقیر
نمکو نان جو شده غذایِ مرتضی علی
گَهی به ناله ودعا گَهی به سجده و رکوع
سکوت شب شکسته با صدایِ مرتضی علی
وجودِ نحسِ مشرکان پر از هراس و ترس شد
ز بانگ با صلابت و رَسایِ مرتضی علی
زِ پشت حمله می کند عَدو برای قتلِ او
حریف چون نمی شود برایِ مرتضی علی
در آستان لطف او بخواه علم ومعرفت
چرا که سروری کند گدایِ مرتضی علی
وَلیّتان کسی ست که زکات داده در رکوع
رسید این نشانه از خدایِ مرتضی علی
غزل سرود شاعِرِ حقیر و زار و بینوا
مگر نصیب او شود دعایِ مرتضی علی
نوشته روی سینه ام به خطّ عشق جان من
فَدای مرتضی علی فَدایِ مرتضی علی
علی باقری
نگارا ! حق پیوندی , که از ایام می داری
بیا و دست بردار از , بدینسان مردم آزاری
فدای نازنینت من!, بزن آتش برین خانه
ازآن تلمیح شیرینت , و زین قندینه گفتاری
خرابم کن به جان آور , وزین قعرم به بالا بر
به خواب نازنینم بر, وزآن آ ور به هشیاری
دلم آلوده ی مِی شد , گریزان از خمارم من
تمنّا بر لب لعلت ! , مرنجانم به بیزاری
لبت چون باده نوشین و, رُخت پیمانه ی مُسکر
نصیبم کن, دو سه جامی , که بر اغیار می داری
بدان وردی که می دانی , خرابم کن که محتاجم
تأمل پس چرا آخر ؟ بکن شهد و شکر باری
ندای مرغ حق آمد , که ( باقی ) را نجات آ رَد
ازین اوضاع آشفته , و زآن احوال تکراری
داود احمدی
ازرفتنت
بغض کرده اند
واژه ها
شاعری سر درگریبان
این داستان
رشته ی دراز دارد
صیدنظرلطفی
کاش غم های مان را
جایی برای تکان دادن بود
جایی شبیه
زیرسیگاری
(احمد طرفی)
نام تو بر زبان من آمد؛ زبانه شد
سیل گدازه های خروشان، روانه شد
گفتم به خاک نام تو را؛ جنگلی سرود
گفتم به شعر نام تو را؛ عاشقانه شد
گفتم به باد نام تو را؛ گردباد گشت
گفتم به رود نام تو را؛ بی کرانه شد
گفتم به راه نام تو را؛ رفت و رفت و رفت
گفتم به لحظه نام تو را؛ جاودانه شد
این حرف ها که همهمه ای در غبار بود
بارانِ نرمِ نامِ تو آمد؛ ترانه شد
شعر از: قربان ولیئی
هنگامه شکوفه نارنج بود و من
با یاد دستهای تو
سرمست
تن را به آن طبیعت عطرآگین
جان را به دست عشق سپردم
با یاد دستهای تو...
ناگاه
مشتی شکوفه را بوسیدم
و به سینه فشردم...
فریدون مشیری
ناز -با لحن زیر و بم- داری
باز گفتی که دوستم داری
از سر سادگی ندانستم
سر جور و سر ستم داری
تو هم آری دل مرا بشکن
مگر از دیگران چه کم داری
تو بیا و سر از تنم بردار
بیش از این حق به گردنم داری!
من سراسیمه می شوم تو بخند
تا تو داری مرا، چه غم داری؟
راستی چیز حیرت انگیزی است
این دل آدمی... تو هم داری؟!
شعر از: محمدمهدی سیار
تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!
چه کوچک مینماید پیش تو غمهای بعد از تو
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با چه خواهمهای بعد از تو؟
تو را از دست ... ؛ دادم از همین زخم است، میبینی؟
دهانش را نمیبندند مرهمهای بعد از تو
«تو را از یاد خواهم برد کمکم» بارها گفتم
به خود کی میرسم اما به کمکمهای بعد از تو؟
بیا، برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم...، آه!
مرا دور از تو خواهد کشت «با هم»های بعد از تو
شعر از: مژگان عباسلو