ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
گفتم به یک نظر ، باشد نگه حلال
گفتا که درگذر ، زین گفته و مقال
گفتم که شرط آن ، تا پرده افکنی
گفتا که چشم پاک ، وانگه دلی زلال
گفتم که برتو شکّ ،بسیارکرده ام
گفتا که وسوسه است،کردم تورا حلال
گفتم به آزمون ، سنگم محک بزن
گفتا که آیدت ، این فرصت و مجال
گفتم به دیگران ، لطف دگر کنی
گفتا که بر حذر ، زین گفتِ بد سگال
گفتم که من بسی ، نازَت خریده ام
گفتا که شُبهه ها ، آید پس از خیال
گفتم اشارتی ، کان مانَــدَم ز تو
گفتا که باقیا ، ابرام در وصال
داود احمدی-باقی
نگارا ! حق پیوندی , که از ایام می داری
بیا و دست بردار از , بدینسان مردم آزاری
فدای نازنینت من!, بزن آتش برین خانه
ازآن تلمیح شیرینت , و زین قندینه گفتاری
خرابم کن به جان آور , وزین قعرم به بالا بر
به خواب نازنینم بر, وزآن آ ور به هشیاری
دلم آلوده ی مِی شد , گریزان از خمارم من
تمنّا بر لب لعلت ! , مرنجانم به بیزاری
لبت چون باده نوشین و, رُخت پیمانه ی مُسکر
نصیبم کن, دو سه جامی , که بر اغیار می داری
بدان وردی که می دانی , خرابم کن که محتاجم
تأمل پس چرا آخر ؟ بکن شهد و شکر باری
ندای مرغ حق آمد , که ( باقی ) را نجات آ رَد
ازین اوضاع آشفته , و زآن احوال تکراری
داود احمدی