گفتم به یک نظر ، باشد نگه حلال

گفتم به یک نظر ، باشد نگه حلال
گفتا که درگذر ، زین گفته و مقال

گفتم که شرط آن ، تا پرده افکنی
گفتا که چشم پاک ، وانگه دلی زلال

گفتم که برتو شکّ ،بسیارکرده ام
گفتا که وسوسه است،کردم تورا حلال

گفتم به آزمون ، سنگم محک بزن
گفتا که آیدت ، این فرصت و مجال

گفتم به دیگران ، لطف دگر کنی
گفتا که بر حذر ، زین گفتِ بد سگال

گفتم که من بسی ، نازَت خریده ام
گفتا که شُبهه ها ، آید پس از خیال

گفتم اشارتی ، کان مانَــدَم ز تو
گفتا که باقیا ، ابرام در وصال

داود احمدی-باقی

نگارا ! حق پیوندی , که از ایام می داری

نگارا ! حق پیوندی , که از ایام می داری
بیا و دست بردار از , بدینسان مردم آزاری

فدای نازنینت من!, بزن آتش برین خانه
ازآن تلمیح شیرینت , و زین قندینه گفتاری

خرابم کن به جان آور , وزین قعرم به بالا بر
به خواب نازنینم بر, وزآن آ ور به هشیاری


دلم آلوده ی مِی شد , گریزان از خمارم من
تمنّا بر لب لعلت ! , مرنجانم به بیزاری

لبت چون باده نوشین و, رُخت پیمانه ی مُسکر
نصیبم کن, دو سه جامی , که بر اغیار می داری

بدان وردی که می دانی , خرابم کن که محتاجم
تأمل پس چرا آخر ؟ بکن شهد و شکر باری

ندای مرغ حق آمد , که ( باقی ) را نجات آ رَد
ازین اوضاع آشفته , و زآن احوال تکراری

داود احمدی