ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
باید,
آدمِ کسی بود.
آدمِ کسی بودن,
لذت بخش است
اینکه:
دلی برایت بتپد,
خاطری نگرانت شود,
روحی تشنه ی یکی شدن با روحت باشد,
کسی بخواهَدَت
فارغ از هر چه بودی
هر چه هستی,
فقط بخواهدت
بی نیازِ از هر نوعِ یادآوری
که؛
هِی فلانی
من هم
هستم!
شیما رحمانی
مرا در خانه تنها نگذار
بدون اکسیژن نگاهت
هر دقیقه،یک سال پیرتر می شوم
به خیابان می روی
نیم ساعت بعد
بر می گردی
و تو روی کاناپه
عاشقی را با موی سپید می بینی
که سی سال از عمرش گذشته
نیماهوشمند
پاییز
صدا میزند
برگها را
با فوجی از غم
در حنجرهاش
زرد میشوند
از آوازش
درختان و
پریانِ گیاهیِ آبکنارها
و آنگاه
که با خوشههای عظیمِ مه
فرو میآید از کوه
به بازی میگیرد
زمین را
با معمای مرگ.
حسین صداقتی
جاذبه ی تو را
با سیب ها چه کار؟
من دچار شده ام
به جزر و مدی بی پایان
با روی ماه تو!
(فریبا عبدی)
خاموش و تلخ و تاریک
شب های خالی من
آب از ستاره خورده ست
چشمان کوچک تو
(منصور اوجی)
چرا تو این همه خوبی؟ بیا کمی بد باش!
نمی توانی، می دانم، نمی توانی اما
بیا کمی بد باش!
تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی که با لب خود، این غمین تنها را
به می بشارت دادی
تو را که می بینم
خیال می کنم انسان، همیشه این سان است
چرا همیشه بهاری؟ کمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی؟ بیا کمی بد باش!
(عمران صلاحی)
حتی از آدمک برفی
شال و کلاهی برجا می ماند
و هویج کبودی بر چمن زرد
اما به یادگار از تو
نمانده در این خانه هیچ
جز سرمای قلب یخ زده ات.
(عباس صفاری)